part4
part4
وسط های زنگ
استاد:این مطالب را یادداشت کنید
لایلا تا اومد مداد بگیره دستش بنویسه گفت:آیی مچ دستم
همه:چیشد؟؟
استاد:مشکلی پیش اومده؟
لایلا:یادم نبودم دستم وقتی داشتم سگ لیسا رو نجات میدادم اینجوری شد..لیسا معروفه و خواننده هست..
یونا:احتمالا لیسا گربه نداره لایلا؟
لایلا:هه قبلا رو میگم ای دستم
جونگکوک:میخوای من برات بنویسم
لایلا:نه زحمت میشه
جونگکوک: نه بده بنویسم برات
یونا:اه دروغگو..عصبی
زنگ تفریح
یونا ویو
با سوجین و تهیونگ و جونگکوک..تهیونگ دوست پسر سوجین هست. به سمت میز غذا خوری رفتیم
مکس:ببخشید یونا این َظرف غذا رو میدی میخوام بدم لایلا
سلنا:یونا میری کنار واسه لایلا سالاد ببرم
هلنا:نوشابه میدی میخوام به لایلا بدم
یونا:اااهههه بیاید بردارید
نشستم سر میز چهار نفرمون
یونا:شرط میبندم لایلا داره دروغ میگه از هلند بر نگشته و آلمان هم نرفته حتی گربه یا سگ لیسا رو هم نجات نداده گوشش هم مشکلی نداره مچ دستش هم سالمه مطمئنم
سوجین:یونا چرا سخت میگیری و میخوام از اینکه لایلا هست حسودی میکنی
یونا:میگم نه
جونگکوک:پس ثابت کن
تیهونگ:راست میگه مدرک داری،؟
یونا:مدرک میخواید ؟اینم مدرک
یهو پاشدم و دستمال رو مچاله کردم و سمت لایلا پرت کردم و گفتم
لایلا دستمالت یادت رفت..
همه بچه ها دور میز لایلا هستن
یهو لایلا با اون مچ دستش که میگفت درد میکنه دستمال رو گرفت
همه:هه..تعجب..
یونا:دیدید دیدید دستم هیچ مشکلی نداره
سوجین:لایلا دروغ گفتی؟؟
یهو لایلا دستمال رو انداخت زمین و جیغ کشید
لایلا:ایی دستم اگر نگرفته بودمش میخورد تو چشم هلنا.
هلنا:هه مرسی تو به خاطر من جونت رو فدا کردی
سلنا:تو باعث شدی لایلا دردش بگیره
لایلا:نه بجه هارونالرشید فقط میخواست بهم دستمال بده همین
یونا ویو
از حرص دروعگوییش دندون هام رو روی هم فشار دادم
وسط های زنگ
استاد:این مطالب را یادداشت کنید
لایلا تا اومد مداد بگیره دستش بنویسه گفت:آیی مچ دستم
همه:چیشد؟؟
استاد:مشکلی پیش اومده؟
لایلا:یادم نبودم دستم وقتی داشتم سگ لیسا رو نجات میدادم اینجوری شد..لیسا معروفه و خواننده هست..
یونا:احتمالا لیسا گربه نداره لایلا؟
لایلا:هه قبلا رو میگم ای دستم
جونگکوک:میخوای من برات بنویسم
لایلا:نه زحمت میشه
جونگکوک: نه بده بنویسم برات
یونا:اه دروغگو..عصبی
زنگ تفریح
یونا ویو
با سوجین و تهیونگ و جونگکوک..تهیونگ دوست پسر سوجین هست. به سمت میز غذا خوری رفتیم
مکس:ببخشید یونا این َظرف غذا رو میدی میخوام بدم لایلا
سلنا:یونا میری کنار واسه لایلا سالاد ببرم
هلنا:نوشابه میدی میخوام به لایلا بدم
یونا:اااهههه بیاید بردارید
نشستم سر میز چهار نفرمون
یونا:شرط میبندم لایلا داره دروغ میگه از هلند بر نگشته و آلمان هم نرفته حتی گربه یا سگ لیسا رو هم نجات نداده گوشش هم مشکلی نداره مچ دستش هم سالمه مطمئنم
سوجین:یونا چرا سخت میگیری و میخوام از اینکه لایلا هست حسودی میکنی
یونا:میگم نه
جونگکوک:پس ثابت کن
تیهونگ:راست میگه مدرک داری،؟
یونا:مدرک میخواید ؟اینم مدرک
یهو پاشدم و دستمال رو مچاله کردم و سمت لایلا پرت کردم و گفتم
لایلا دستمالت یادت رفت..
همه بچه ها دور میز لایلا هستن
یهو لایلا با اون مچ دستش که میگفت درد میکنه دستمال رو گرفت
همه:هه..تعجب..
یونا:دیدید دیدید دستم هیچ مشکلی نداره
سوجین:لایلا دروغ گفتی؟؟
یهو لایلا دستمال رو انداخت زمین و جیغ کشید
لایلا:ایی دستم اگر نگرفته بودمش میخورد تو چشم هلنا.
هلنا:هه مرسی تو به خاطر من جونت رو فدا کردی
سلنا:تو باعث شدی لایلا دردش بگیره
لایلا:نه بجه هارونالرشید فقط میخواست بهم دستمال بده همین
یونا ویو
از حرص دروعگوییش دندون هام رو روی هم فشار دادم
۱.۹k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.