رمان معشوقه ی شیطون زیبای من
#پارت چهاردهم
دریا : دیانا دیانا
بمیرم اینقدر گریه میکنه که صداش گرفته
من : اومدم عشقم
دریا : ارسلان زود تر میاد گفت پس فردا
اینقدر ذوق کردم که حد نداشتولی ریلکس : به من چه
و رفتم تو اتاقم و کلی عر عر کردم هووووو زندگیم داره میاد
_______________ دوروز بعد
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۵:۳۰ بود میخوام کلی به خودم برسم
اول رفتم حموم بعد لباس های زیر را کردم و بعد هم « دیانا فاز معلم ادبیات برداشته » یک کت مشکی به همراه یک شلوار لوله تفنگی مشکی به هر حال پدرشون مرده یه یه آرایش ملیح اما شیک کردم و موهام رو اتو کشیدم عطرمو زدم عطر مو هام هم زدم یه شال نازک مشکی از جنس حریر هم سرم کردم حتی جلد گوشیم رو هم مشکی کردم یه کیف شیک مشکی هم برداشتم کفش های ۱۵ سانتی مشکیم هم کردم رفتم پایین ساعت ۶ بود دریا با حالتی که انگار تازه پدرش فوت کرده بود اومد پایین لباس های چروک مشکی موهاش نامرتب از همه بدتر رنگش که زرد بود
من : اینجوری بیای که ارسلان از ترس سکته میزنه
دریا : بریم حال ندارم و رفت بیشعور
آخیش بالاخره رسیدیم نمیدونم چرا دل تو دلم نبود استرس داشتم نمیدونم چرا
بعد از چند دقیقه ارسلان رو دیدیم اصلا حالش از دریا هم بد تر بود تا همو دیدن پریدن بغل هم گریم گرفت نمیتونستم ناراحتی کسی رو ببینم به هق هق افتادم ارسلان با تعجب : دیا چته ؟؟
من : شما گریه کردین منم گریم گرفت
دریا اومد بغلم گفت : الهی قربون دل نازکت برم « رو به ارسلان ادامه داد »یعنی هروقت گریه میکردم گریه میکرد
منم اشک هاشو پاک کردم گونشو بوسیدم اونم اشکلمو پاک کرد گونمو بوسید در آخر هم همو بغل کردیم
ارسلان : خیر سرتون من از سفر برگشتم
و بعد هم خندیدیم البته خنده اون دو تا تلخ بود
ارسلان _________
رفتیم داخل خونه باید یه موقعیت جور کنم وضعیت نیکا رو بهش بگم
ادامه دارد.....✨🍃
دریا : دیانا دیانا
بمیرم اینقدر گریه میکنه که صداش گرفته
من : اومدم عشقم
دریا : ارسلان زود تر میاد گفت پس فردا
اینقدر ذوق کردم که حد نداشتولی ریلکس : به من چه
و رفتم تو اتاقم و کلی عر عر کردم هووووو زندگیم داره میاد
_______________ دوروز بعد
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۵:۳۰ بود میخوام کلی به خودم برسم
اول رفتم حموم بعد لباس های زیر را کردم و بعد هم « دیانا فاز معلم ادبیات برداشته » یک کت مشکی به همراه یک شلوار لوله تفنگی مشکی به هر حال پدرشون مرده یه یه آرایش ملیح اما شیک کردم و موهام رو اتو کشیدم عطرمو زدم عطر مو هام هم زدم یه شال نازک مشکی از جنس حریر هم سرم کردم حتی جلد گوشیم رو هم مشکی کردم یه کیف شیک مشکی هم برداشتم کفش های ۱۵ سانتی مشکیم هم کردم رفتم پایین ساعت ۶ بود دریا با حالتی که انگار تازه پدرش فوت کرده بود اومد پایین لباس های چروک مشکی موهاش نامرتب از همه بدتر رنگش که زرد بود
من : اینجوری بیای که ارسلان از ترس سکته میزنه
دریا : بریم حال ندارم و رفت بیشعور
آخیش بالاخره رسیدیم نمیدونم چرا دل تو دلم نبود استرس داشتم نمیدونم چرا
بعد از چند دقیقه ارسلان رو دیدیم اصلا حالش از دریا هم بد تر بود تا همو دیدن پریدن بغل هم گریم گرفت نمیتونستم ناراحتی کسی رو ببینم به هق هق افتادم ارسلان با تعجب : دیا چته ؟؟
من : شما گریه کردین منم گریم گرفت
دریا اومد بغلم گفت : الهی قربون دل نازکت برم « رو به ارسلان ادامه داد »یعنی هروقت گریه میکردم گریه میکرد
منم اشک هاشو پاک کردم گونشو بوسیدم اونم اشکلمو پاک کرد گونمو بوسید در آخر هم همو بغل کردیم
ارسلان : خیر سرتون من از سفر برگشتم
و بعد هم خندیدیم البته خنده اون دو تا تلخ بود
ارسلان _________
رفتیم داخل خونه باید یه موقعیت جور کنم وضعیت نیکا رو بهش بگم
ادامه دارد.....✨🍃
۲۱.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.