پروژه شکست خورده پارت 18 : شفابخشی
پروژه شکست خورده پارت 18 : شفا بخشی
النا 🤍🌼 :
خیلی وقت بود تو اتاق نگهم داشته بودن .
هر بار خواستم به یه بهونه ای از اتاق قرار کنم ولی نتونستم.
روژ _ دخترا میشه باهم صحبت کنیم ؟
همه نگاهش کردن .
روژ _ بیرونننن .
و از اتاق خارج شدن .
فرصت خوبی واسه فرار کردن بود . در اتاق رو خیلی آروم باز کردم و جوری که نفهمند از اتاق بیرون رفتم .
هیچکدوم از پسرا تو خونه نبودن . یعنی کجا رفته بودن ؟
رسیدم به اتاق شدو . دستم رو به سمت دستگیره در دراز کردم . اصلا فکر نمیکردم کسی به جز شدو داخل اتاق باشه که یهو سونیک درو باز کرد .
سونیک _ وای.... تو اومدی بیرون .
خواستم از کنارش رد بشم و برم داخل که دستش رو گذاشت کنار در و جلومو گرفت .
قدش ازم بلند تر بود پس سعی کردم از زیر دستش رد شم .
هلم داد اونور .
سونیک _ لطفا برگرد تو اتاق .
_ من باید ببینمش .
سیلور _ چی شده پسر ؟ اوه ......
_ شدو چیزیش شده ، مگه نه ؟ به خاطر همین نمیزارید بیام داخل .
سونیک _ ما مواظبش هستیم النا .
و دستمو گرفت و سعی کرد منو ببره پیش دخترا .
_ نه . من همنوعشم سونیک . اگه کسی بدونه چه اتفاقی براش افتاده اون منم .
سونیک دیگه چیزی نگفت .
_ خواهش میکنم .
سیلور _ سونیک ، به نظرم اگه میتونه به داداش بزرگه کمک کنه .... باید بزاریم بیاد تو .
بعد از یه سکوت طولانی دستمو ول کرد .
دوییدم تو اتاق و شدو رو روی تخت دیدم .
رفتم کنارش نشستم . دستمو گذاشتم روی سرش . تب داشت .
خواستم حلقه هاش رو دربیارم ولی یادم افتاد اونم طرف تاریکی داره . صبر کن .....
یاد خودم افتادم . نکنه ...... نه امکان نداشت . دلیلی نداشت که بخواد طرف تاریکشو نشون بده .
سیلور _ آحی کوچولو ... چه بلایی سر داداش بزرگه اومده ؟
_ عهههه .... هیچی داداشی ... اون فقط به یکم استراحت نیاز داره .
دروغ میگفتم . باید بیشتر از اینا حواسم به شدو میبود .
سونیک _ خب پس ... بریم ؟
_ شما برید . من پیشش میمونم .
سونیک _ باشه .
سونیک 💙✨ :
چند ساعتی بود که النا تو اتاق شدو بود .
رفتم یه سری بهشون بزنم .
النا خوابش برده بود و سرش افتاده بود کنار دست شدو .
یسری خطوط به رنگ آبی کمرنگ ، مثل خطوطی که شدو روی بدنش داشت ، رو بدن النا میدرخشید .
نمیدونستم برای چی بود ولی به نظرم چیز بدی نبود .
از اتاق رفتم بیرون .
موقع شام بود که شدو اومد پایین . النا هم چند دیقه بعد شدو اومد پایین . هنوز اون خطوط آبی رنگ روی بدنش میدرخشید .
یعنی ممکن بود اون خطوط باعث خوب شدن شدو شده باشن ؟
رفتم پیش النا _ النا میگم تو ... قدرت دیگه ای به جز کنترل کردن عناصر طبیعی داری ؟
النا _ مثلا چه قدرتی ؟
_ نمیدونم مثلا ..... شفابخشی .
النا _ خب .... آره فک کنم .
داد زدم _ پس چرا وقتی یکیمون آسیب میبینه ازش استفاده نمیکنی؟
النا _ دست خودم نیست . بر اساس احساساتم فعال میشه.
_ خیل خب بیخیال . مهم اینه که الان شدو حالش خوبه .
النا سرشو تکون داد و رفتیم سر میز شام .
النا 🤍🌼 :
خیلی وقت بود تو اتاق نگهم داشته بودن .
هر بار خواستم به یه بهونه ای از اتاق قرار کنم ولی نتونستم.
روژ _ دخترا میشه باهم صحبت کنیم ؟
همه نگاهش کردن .
روژ _ بیرونننن .
و از اتاق خارج شدن .
فرصت خوبی واسه فرار کردن بود . در اتاق رو خیلی آروم باز کردم و جوری که نفهمند از اتاق بیرون رفتم .
هیچکدوم از پسرا تو خونه نبودن . یعنی کجا رفته بودن ؟
رسیدم به اتاق شدو . دستم رو به سمت دستگیره در دراز کردم . اصلا فکر نمیکردم کسی به جز شدو داخل اتاق باشه که یهو سونیک درو باز کرد .
سونیک _ وای.... تو اومدی بیرون .
خواستم از کنارش رد بشم و برم داخل که دستش رو گذاشت کنار در و جلومو گرفت .
قدش ازم بلند تر بود پس سعی کردم از زیر دستش رد شم .
هلم داد اونور .
سونیک _ لطفا برگرد تو اتاق .
_ من باید ببینمش .
سیلور _ چی شده پسر ؟ اوه ......
_ شدو چیزیش شده ، مگه نه ؟ به خاطر همین نمیزارید بیام داخل .
سونیک _ ما مواظبش هستیم النا .
و دستمو گرفت و سعی کرد منو ببره پیش دخترا .
_ نه . من همنوعشم سونیک . اگه کسی بدونه چه اتفاقی براش افتاده اون منم .
سونیک دیگه چیزی نگفت .
_ خواهش میکنم .
سیلور _ سونیک ، به نظرم اگه میتونه به داداش بزرگه کمک کنه .... باید بزاریم بیاد تو .
بعد از یه سکوت طولانی دستمو ول کرد .
دوییدم تو اتاق و شدو رو روی تخت دیدم .
رفتم کنارش نشستم . دستمو گذاشتم روی سرش . تب داشت .
خواستم حلقه هاش رو دربیارم ولی یادم افتاد اونم طرف تاریکی داره . صبر کن .....
یاد خودم افتادم . نکنه ...... نه امکان نداشت . دلیلی نداشت که بخواد طرف تاریکشو نشون بده .
سیلور _ آحی کوچولو ... چه بلایی سر داداش بزرگه اومده ؟
_ عهههه .... هیچی داداشی ... اون فقط به یکم استراحت نیاز داره .
دروغ میگفتم . باید بیشتر از اینا حواسم به شدو میبود .
سونیک _ خب پس ... بریم ؟
_ شما برید . من پیشش میمونم .
سونیک _ باشه .
سونیک 💙✨ :
چند ساعتی بود که النا تو اتاق شدو بود .
رفتم یه سری بهشون بزنم .
النا خوابش برده بود و سرش افتاده بود کنار دست شدو .
یسری خطوط به رنگ آبی کمرنگ ، مثل خطوطی که شدو روی بدنش داشت ، رو بدن النا میدرخشید .
نمیدونستم برای چی بود ولی به نظرم چیز بدی نبود .
از اتاق رفتم بیرون .
موقع شام بود که شدو اومد پایین . النا هم چند دیقه بعد شدو اومد پایین . هنوز اون خطوط آبی رنگ روی بدنش میدرخشید .
یعنی ممکن بود اون خطوط باعث خوب شدن شدو شده باشن ؟
رفتم پیش النا _ النا میگم تو ... قدرت دیگه ای به جز کنترل کردن عناصر طبیعی داری ؟
النا _ مثلا چه قدرتی ؟
_ نمیدونم مثلا ..... شفابخشی .
النا _ خب .... آره فک کنم .
داد زدم _ پس چرا وقتی یکیمون آسیب میبینه ازش استفاده نمیکنی؟
النا _ دست خودم نیست . بر اساس احساساتم فعال میشه.
_ خیل خب بیخیال . مهم اینه که الان شدو حالش خوبه .
النا سرشو تکون داد و رفتیم سر میز شام .
۱.۹k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.