p13
کوک:گفتی چی شدی..؟
ات:پر..ی.و.د شدم(گریه و خجالت)
کوک:اته ببین من منظوری نداشتم ...خب من نمیدونستم ت توی این حالی میشه ببخشیم(مظلوم)
اته ک تا الان داشت نگا پسرک قصه ما میکرد تا اومد حرف بزنه که...
ات:جونگ کوک.. من..د.......(اته از درد خودش پیچید و دستش رو گذاشت روی دلش.....
کوک:اته اتههه ...حالت خوبهه(نگرانی)
ات:لطفا هرچه زود تر ...بریم خونه(از درد ب خودش میپیچید)
کوک:باشه باشه(تا اته خواست بلند بشه افتاد و کوک اونو براید بغل کرد)
ات:کوک لطفا تند بروو ...ایی(دستش روی دلشه)
کوک:اته لطفا دستمو بگیر فشار بده تا دردت کمتر بشه
ات:(دست کوک رو چنگ میزد و فشار میداد)
کوک:(کوک با سرعت رسوندش امو پایین دوباره براید بغلش کرد و بردش داخل عمارت)
کوک:اته اتاقت کجاس؟
ات:اون جا( اشاره بیحال)
کوک:اته رو خوابوندم روی تخت و خواستم بیام بیرون دستم رو گرفت ....
ات:لطفا... بخواب پیشم(بیحال دست کوک رو کشید)
کوک:باشه باشه فقط بگو قرص کجاست؟
ات:کشو پایینی...
کوک:بیا بخور(اب و قرص رو داد بهش )
ات:ممنون(بیحال)
کوک:خواهش میکنم(رفت پشت اته دراز کشید)
(از اته فاطله گرفت پیش خودش گفت شاید چون توی مهمونی اون کارو کردم ازم بدش بیاد)
(ولی برعکس اته خودش رفت کوک رو گرفت بغل)
کوک متعجب ب اته خیره شده بود ....
ات:لطفا بگیرم بغل...
کوک دستاشو دور کمر اته حلقه کرد و اته رو زود کشید سمت خودش
..................................................................................................
ات:پر..ی.و.د شدم(گریه و خجالت)
کوک:اته ببین من منظوری نداشتم ...خب من نمیدونستم ت توی این حالی میشه ببخشیم(مظلوم)
اته ک تا الان داشت نگا پسرک قصه ما میکرد تا اومد حرف بزنه که...
ات:جونگ کوک.. من..د.......(اته از درد خودش پیچید و دستش رو گذاشت روی دلش.....
کوک:اته اتههه ...حالت خوبهه(نگرانی)
ات:لطفا هرچه زود تر ...بریم خونه(از درد ب خودش میپیچید)
کوک:باشه باشه(تا اته خواست بلند بشه افتاد و کوک اونو براید بغل کرد)
ات:کوک لطفا تند بروو ...ایی(دستش روی دلشه)
کوک:اته لطفا دستمو بگیر فشار بده تا دردت کمتر بشه
ات:(دست کوک رو چنگ میزد و فشار میداد)
کوک:(کوک با سرعت رسوندش امو پایین دوباره براید بغلش کرد و بردش داخل عمارت)
کوک:اته اتاقت کجاس؟
ات:اون جا( اشاره بیحال)
کوک:اته رو خوابوندم روی تخت و خواستم بیام بیرون دستم رو گرفت ....
ات:لطفا... بخواب پیشم(بیحال دست کوک رو کشید)
کوک:باشه باشه فقط بگو قرص کجاست؟
ات:کشو پایینی...
کوک:بیا بخور(اب و قرص رو داد بهش )
ات:ممنون(بیحال)
کوک:خواهش میکنم(رفت پشت اته دراز کشید)
(از اته فاطله گرفت پیش خودش گفت شاید چون توی مهمونی اون کارو کردم ازم بدش بیاد)
(ولی برعکس اته خودش رفت کوک رو گرفت بغل)
کوک متعجب ب اته خیره شده بود ....
ات:لطفا بگیرم بغل...
کوک دستاشو دور کمر اته حلقه کرد و اته رو زود کشید سمت خودش
..................................................................................................
۱۴.۰k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.