وانشات ( وقتی توی سفر کاری بود و........) پارت ۱
#وانشات
#لینو
#مینهو
÷اقای لینو آیا روزی میرسه که در مورد دوست دخترتون به طور واضح تری در رسانه ها صحبت کنید
با دقت و لبخندی پرنگ به مجری برنامه نگاه کرد بعد از تایید حرفش میکروفون رو جلوی دهنش گرفت
_راستش همه چیز به فردی که دوستش دارم برمیگرده
میکروفون رو کمی فاصله داد و ادامهی حرفشو زد
_اگر اون دوست داشت داشته باشه ، حتماً اینکارو میکنم.
_اما اگر نداشته باشه هم من به نظرش احترام میزارم.
با صدای تشویقی که از سوی جمعیت سالن اومد دوباره لبخندی پرنگ تحویل دوربین ها داد و شروع به گوش کردن بقیه ی حرفای مجری شد .....
(ا.ت)
جلوی تلویزیون نشسته بود و نگاهش به دوست پسر جذاب و مو نقره ایش بود .
دو هفته ای شده بود که مینهو واسه ی سفر کاری رفته بود آمریکا و به شدت دل دختر هوای دوست پسرشو می کرد .
اونا ۳ سال بود که با هم قرار میزاشتن و ۱ سال هم هست که این قرارشون رو فاش کرده بودن .
توی این ۳ سال کلی اوقات خوش باهم گذروندن و از هر غم و شادی ای بخشیش رو تقسیم بودن .
اما این چند وقت مینهو مدام از اون کشور به اون کشور یا برای تور جهانی و یا هم سفر های کاری دیگه ای میرفت و تقریباً از هر ۱ یا ۲ ماهی شاید ۴ یا ۵ روزش رو پیشت میمونم.
دیگه طاقت طاق شده بود ، تلویزیون رو خاموش کردی و کنترل رو با عصبانیت پرت کردی و بالشت روی مبلو برداشتی و تا جایی که توان داشتی شروع به گریه کردن کردی تا اینکه با شنیدن صدای زنگ گوشیت به خودت اومدی و سرتو از بالشت بیرون آوردی .
گوشیتو برداشتی و با دیدن اسم مینهو ، ناراحتیت بیشتر شده بود .
روی دکمه ی وصل زدی و گوشی رو گذاشتی کنار گوشت
_اوه....سلام بیب خوبی ؟
سعی کردی بغضت رو پنهان کنی
+اوهوم
ولی خوب پنهان کردن بغضت از لینو اصلا کار ساده ای نبود چون اون با ذره ای خش توی صدات متوجه ی گریه و بغضت میشد .
صداشو بلند کرد و با نگرانی لب زد :
_هی ا.ت.....تو گریه کردی ؟
با همین صدای ظعیف قبلی گفتی:
+نه
دوباره محکم و بلند جوابتو داد
_ا.ت..با من سر لج نگیر.... میدونی که نمیتونی بغضتو ازم مخفی کنی
با این حرفش دیگه نتونستی تحمل کنی و شروع کردی به گریه کردن و با گریه و صدای نسبتاً بلندی گرفتی:
_اره آره......گریه کردم ...تو اصلاً توجهی به من نداری ....همش از اون سفر به اون سفر....حتی نگاهی هم نمیکنی ...ببینی من مردم یا زندم
اصلاً انتظار همچین حرفایی رو ازت نداشت به همین خاطر هم تعجب کرده بود .
_ب....ببخشید خوشگلم..ق...قول میدم این دفعه سری تر کارم تموم بش.....
وسط حرف پریدی و با داد گفتی
+همیشهههه همینوو میگی
و گوشی رو قط کردی و دوباره سرتو توی بالشت بردی و شروع کردی به گریه کردن
#لینو
#مینهو
÷اقای لینو آیا روزی میرسه که در مورد دوست دخترتون به طور واضح تری در رسانه ها صحبت کنید
با دقت و لبخندی پرنگ به مجری برنامه نگاه کرد بعد از تایید حرفش میکروفون رو جلوی دهنش گرفت
_راستش همه چیز به فردی که دوستش دارم برمیگرده
میکروفون رو کمی فاصله داد و ادامهی حرفشو زد
_اگر اون دوست داشت داشته باشه ، حتماً اینکارو میکنم.
_اما اگر نداشته باشه هم من به نظرش احترام میزارم.
با صدای تشویقی که از سوی جمعیت سالن اومد دوباره لبخندی پرنگ تحویل دوربین ها داد و شروع به گوش کردن بقیه ی حرفای مجری شد .....
(ا.ت)
جلوی تلویزیون نشسته بود و نگاهش به دوست پسر جذاب و مو نقره ایش بود .
دو هفته ای شده بود که مینهو واسه ی سفر کاری رفته بود آمریکا و به شدت دل دختر هوای دوست پسرشو می کرد .
اونا ۳ سال بود که با هم قرار میزاشتن و ۱ سال هم هست که این قرارشون رو فاش کرده بودن .
توی این ۳ سال کلی اوقات خوش باهم گذروندن و از هر غم و شادی ای بخشیش رو تقسیم بودن .
اما این چند وقت مینهو مدام از اون کشور به اون کشور یا برای تور جهانی و یا هم سفر های کاری دیگه ای میرفت و تقریباً از هر ۱ یا ۲ ماهی شاید ۴ یا ۵ روزش رو پیشت میمونم.
دیگه طاقت طاق شده بود ، تلویزیون رو خاموش کردی و کنترل رو با عصبانیت پرت کردی و بالشت روی مبلو برداشتی و تا جایی که توان داشتی شروع به گریه کردن کردی تا اینکه با شنیدن صدای زنگ گوشیت به خودت اومدی و سرتو از بالشت بیرون آوردی .
گوشیتو برداشتی و با دیدن اسم مینهو ، ناراحتیت بیشتر شده بود .
روی دکمه ی وصل زدی و گوشی رو گذاشتی کنار گوشت
_اوه....سلام بیب خوبی ؟
سعی کردی بغضت رو پنهان کنی
+اوهوم
ولی خوب پنهان کردن بغضت از لینو اصلا کار ساده ای نبود چون اون با ذره ای خش توی صدات متوجه ی گریه و بغضت میشد .
صداشو بلند کرد و با نگرانی لب زد :
_هی ا.ت.....تو گریه کردی ؟
با همین صدای ظعیف قبلی گفتی:
+نه
دوباره محکم و بلند جوابتو داد
_ا.ت..با من سر لج نگیر.... میدونی که نمیتونی بغضتو ازم مخفی کنی
با این حرفش دیگه نتونستی تحمل کنی و شروع کردی به گریه کردن و با گریه و صدای نسبتاً بلندی گرفتی:
_اره آره......گریه کردم ...تو اصلاً توجهی به من نداری ....همش از اون سفر به اون سفر....حتی نگاهی هم نمیکنی ...ببینی من مردم یا زندم
اصلاً انتظار همچین حرفایی رو ازت نداشت به همین خاطر هم تعجب کرده بود .
_ب....ببخشید خوشگلم..ق...قول میدم این دفعه سری تر کارم تموم بش.....
وسط حرف پریدی و با داد گفتی
+همیشهههه همینوو میگی
و گوشی رو قط کردی و دوباره سرتو توی بالشت بردی و شروع کردی به گریه کردن
۱۸.۹k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.