خاطرات من توی ارک ( پارت ۸ ) : آشپزخونه
از خواب می پرم .
و اولین چیزی که به ذهنم میرسه ، اینه که : اون خارپشت آبی ، کی بود ؟
وقتی میبینم به جوابی نمی رسم ، سعی میکنم فراموشش کنم .
و تنها چیزی که میتونم الان بگم : گشنمه !
خیلی هم زیاد گشنمه !
از رو تختم میام پایین .
خیلی اتاقمو دوس دارم و برا همینه که نمی خوام ازش بیام بیرون .
ولی بالاخره میرم .
راه آشپزخونه رو بلدم و وقتی واردش شدیم ، پروفسور از توی یکی از کابینت ها ، یه کلوچه بهم داد . خوشبختانه اون کابینت رو یادمه ولی میدونم بالای میز اوپن بود . و منم با این قدم ... امیدوارم یه چهارپایه پیدا کنم !
ــــــ ــــــ ــــــ
به آشپزخونه میرسم . میتونم بدون نور هم همه چیز رو واضع ببینم ، پس چراغ رو نمی زنم .
یه صندلی بلند پیدا میکنم و هلش میدم سمت اوپن .
ازش بالا میرم و به کابینت مورد نظرم میرسم .
سعی میکنم درشو باز کنم ؛ ولی قدم بهم اجازشو نمیده .
رو نوک پام میایستم و این باعث میشه رگاهای پام درد بگیره .
( میدونم که دلیلش رو میدونید )
دستمو به در کابینت چنگ میزنم .
درو ( به زور ) باز میکنم .
ای بخشکی شانس !
کلوچه ها توی بطری هستن که توی طبقه دومن !
دستمو به سمتش دراز میکنم و ...
یهو برق روشن میشه !
به سمت در نگاه میکنم و ...
اون رو میبینم !
ادامه دارد ...
و اولین چیزی که به ذهنم میرسه ، اینه که : اون خارپشت آبی ، کی بود ؟
وقتی میبینم به جوابی نمی رسم ، سعی میکنم فراموشش کنم .
و تنها چیزی که میتونم الان بگم : گشنمه !
خیلی هم زیاد گشنمه !
از رو تختم میام پایین .
خیلی اتاقمو دوس دارم و برا همینه که نمی خوام ازش بیام بیرون .
ولی بالاخره میرم .
راه آشپزخونه رو بلدم و وقتی واردش شدیم ، پروفسور از توی یکی از کابینت ها ، یه کلوچه بهم داد . خوشبختانه اون کابینت رو یادمه ولی میدونم بالای میز اوپن بود . و منم با این قدم ... امیدوارم یه چهارپایه پیدا کنم !
ــــــ ــــــ ــــــ
به آشپزخونه میرسم . میتونم بدون نور هم همه چیز رو واضع ببینم ، پس چراغ رو نمی زنم .
یه صندلی بلند پیدا میکنم و هلش میدم سمت اوپن .
ازش بالا میرم و به کابینت مورد نظرم میرسم .
سعی میکنم درشو باز کنم ؛ ولی قدم بهم اجازشو نمیده .
رو نوک پام میایستم و این باعث میشه رگاهای پام درد بگیره .
( میدونم که دلیلش رو میدونید )
دستمو به در کابینت چنگ میزنم .
درو ( به زور ) باز میکنم .
ای بخشکی شانس !
کلوچه ها توی بطری هستن که توی طبقه دومن !
دستمو به سمتش دراز میکنم و ...
یهو برق روشن میشه !
به سمت در نگاه میکنم و ...
اون رو میبینم !
ادامه دارد ...
۳.۹k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.