رویای اشنا part 33
ویو جونگ هوان
_(شوکه موهای هوان رو ناز کرد)
(از بغل جونگ کوک اومدم بیرون) ببخشید
_😊بیا بریم الان عروس خانم میان
باش😂
😂_
ویو یونجی
شوگا زنگ زد و گفت که کیونگ رو ببرم منم طبق نقشه سریع از اتاق اومدم بیرون و گفتم
*(با ترس) کیونگ
÷یونجی چی شده؟
*به هوان و جونگ کوک و شوگا و تهیونگ حمله کردن، اونا تونستن شکستشون بدن ولی همه زخمی شدن و تهیونگ دوتا گلوله خورده.
÷چی (شوکه)
یدفعه دیدم کیونگ داره گریه میکنه
*کیونگ چیزی نمیشه برو سریع لباس بپوش بریم پیششون کمکشون کنیم
÷ب..... با..... باش(گریه)
کیونگ رفت توی اتاق تا لباس بپوشه من یه لباس خوشکل گزاشتم رو تخت که وقتی میره تو اتاق سریع همون رو بپوشه. منم لباسمو پوشیدم و یه کت هم روش پوشیدم که کیونگ متوجه نشه ، کیونگ اومد خیلی خوشگل شده بود سریع رفتیم توی جنگل و منم از روی مسیر یان گوشیم میدویدم سمت مکان و کیونگ هم با عجله پشت سرم میومد. بلاخره رسیدیم به مکان هیچ کس نبود و تاریک بود که یه دفعه یکی منو کشید پشت یه درخت کیونگ که یدفعه دید من نیستم جیغ کشید منم به فرد روبه رو نگاه کردم شوگا بود خیلی اون لباس بهش میومد و خفن شده بود.
☆ببخشید ترسوندمت (اروم)
*مهم نیست(اروم)
ویو کیونگ
خیلی ترسیده بودم یه دفعه اونجا روشن شد و دیدم که اونجا تزئین شده هست و تهیونگ با یه کت قشنگ اومد جلوم و قبل اینکه چیزی بگم دستمو گرفت و گفت.
٪کیونگ من عاشقتم میشه بیای تو زندگیم فرشته ی من؟
خیلی شوکه شده بودم، منم تهیونگ و دوست داشتم پس سریع گفتم
÷منم عاشقتم تهیونگ(خجالت)
یه دفعه تهیونگ بغلم کرد و شوگا و یونجی و جونگ کوک و هوان هم اومدن.
_مبارکه زن داداش
÷ممنون(خجالت)
☆مبارکه
کیونگ(بغض)
÷هوان؟!
مبارکه (کیونگ رو بغل کرد)
*چرا گریه میکنی
چون برای کیونگ خیلی خوشحالم
÷مرسیی
*لبخند
÷ولی خیلی نقشه ی ترسناکی بود نمیدونین چقدر ترسیدم
نقشه ی یونجی خانم بود
*خیلیم نقشه خوبی بود
😂: ☆_٪
ویو یونجی
شام خوردیم و یکم حرف زدیم. وقتی دیدم اونا دارن باهم حرف میزنن رفتم سمت ماشین تا گوشیمو بردارم. ماشین رو دور تر گذاشته بودن تا وقتی من و کیونگ میاییم متوجه نشیم هوا تاریک بود ، در ماشین رو باز کردم و گوشیم رو برداشتم میخواستم برگردم که دیدم یه بوته داره تکون میخوره فکر کردم ممکنه خرگوش یا سنجاب باشه ولی یه دفعه یه گرگ اومد. بیرون و میخواست به سمتم حمله کنه. خیلی ترسیدم یه دفعه یه نفر اومد و به کنار. گرگ شلیک کرد که گرگ ترسید و رفت، بر گشتم و دیدم اون شوگا بوده
*ممنون
☆چرا تنها اومدی. نگفتی خطرناکه؟
*ببخشید میخواستم گوشیم رو بردارم.
☆بیا سوار ماشین شو بقیه الان میان میخوایم برگردیم خونه
*باش
...
ادامه پارت بعد اینجا جا نشد😊💕
_(شوکه موهای هوان رو ناز کرد)
(از بغل جونگ کوک اومدم بیرون) ببخشید
_😊بیا بریم الان عروس خانم میان
باش😂
😂_
ویو یونجی
شوگا زنگ زد و گفت که کیونگ رو ببرم منم طبق نقشه سریع از اتاق اومدم بیرون و گفتم
*(با ترس) کیونگ
÷یونجی چی شده؟
*به هوان و جونگ کوک و شوگا و تهیونگ حمله کردن، اونا تونستن شکستشون بدن ولی همه زخمی شدن و تهیونگ دوتا گلوله خورده.
÷چی (شوکه)
یدفعه دیدم کیونگ داره گریه میکنه
*کیونگ چیزی نمیشه برو سریع لباس بپوش بریم پیششون کمکشون کنیم
÷ب..... با..... باش(گریه)
کیونگ رفت توی اتاق تا لباس بپوشه من یه لباس خوشکل گزاشتم رو تخت که وقتی میره تو اتاق سریع همون رو بپوشه. منم لباسمو پوشیدم و یه کت هم روش پوشیدم که کیونگ متوجه نشه ، کیونگ اومد خیلی خوشگل شده بود سریع رفتیم توی جنگل و منم از روی مسیر یان گوشیم میدویدم سمت مکان و کیونگ هم با عجله پشت سرم میومد. بلاخره رسیدیم به مکان هیچ کس نبود و تاریک بود که یه دفعه یکی منو کشید پشت یه درخت کیونگ که یدفعه دید من نیستم جیغ کشید منم به فرد روبه رو نگاه کردم شوگا بود خیلی اون لباس بهش میومد و خفن شده بود.
☆ببخشید ترسوندمت (اروم)
*مهم نیست(اروم)
ویو کیونگ
خیلی ترسیده بودم یه دفعه اونجا روشن شد و دیدم که اونجا تزئین شده هست و تهیونگ با یه کت قشنگ اومد جلوم و قبل اینکه چیزی بگم دستمو گرفت و گفت.
٪کیونگ من عاشقتم میشه بیای تو زندگیم فرشته ی من؟
خیلی شوکه شده بودم، منم تهیونگ و دوست داشتم پس سریع گفتم
÷منم عاشقتم تهیونگ(خجالت)
یه دفعه تهیونگ بغلم کرد و شوگا و یونجی و جونگ کوک و هوان هم اومدن.
_مبارکه زن داداش
÷ممنون(خجالت)
☆مبارکه
کیونگ(بغض)
÷هوان؟!
مبارکه (کیونگ رو بغل کرد)
*چرا گریه میکنی
چون برای کیونگ خیلی خوشحالم
÷مرسیی
*لبخند
÷ولی خیلی نقشه ی ترسناکی بود نمیدونین چقدر ترسیدم
نقشه ی یونجی خانم بود
*خیلیم نقشه خوبی بود
😂: ☆_٪
ویو یونجی
شام خوردیم و یکم حرف زدیم. وقتی دیدم اونا دارن باهم حرف میزنن رفتم سمت ماشین تا گوشیمو بردارم. ماشین رو دور تر گذاشته بودن تا وقتی من و کیونگ میاییم متوجه نشیم هوا تاریک بود ، در ماشین رو باز کردم و گوشیم رو برداشتم میخواستم برگردم که دیدم یه بوته داره تکون میخوره فکر کردم ممکنه خرگوش یا سنجاب باشه ولی یه دفعه یه گرگ اومد. بیرون و میخواست به سمتم حمله کنه. خیلی ترسیدم یه دفعه یه نفر اومد و به کنار. گرگ شلیک کرد که گرگ ترسید و رفت، بر گشتم و دیدم اون شوگا بوده
*ممنون
☆چرا تنها اومدی. نگفتی خطرناکه؟
*ببخشید میخواستم گوشیم رو بردارم.
☆بیا سوار ماشین شو بقیه الان میان میخوایم برگردیم خونه
*باش
...
ادامه پارت بعد اینجا جا نشد😊💕
۳.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.