فیک تقاص پارت ۳۲
نزدیک بود از رو صندلی بیوفته ولی سریع بلند شدم و از بازوش گرفتم با استرس گفتم هی ا/ت چت شد ؟ چی شده ؟
سعی کردم بلندش کنم ولی کلا بدنش بی حس بود و نمی تونست وایسته
عمه متوجه وضعیت ا/ت شد با وحشت و نگرانی سریع اومد سمتم و گفت وای خدا مرگم بده چی شد
گفتم عمه سرشو بگیر دراز بکشه رو زمین
عمه از سرش گرفت و کمک کرد درازش کنم رو زمین
نفس نفس میزد و دست و پاش میلرزید بدنش قفل کرده بود و فقط میلرزید حتی دهنش هم قفل شده بود تشنج نبود ..... پس چی بود ؟
که یهو عمه گفت پانیکه .... حمله ی عصبی بهش دست داده
گیج بودم اصلا نمیفهمیدم یعنی چی ! حمله ی عصبی واس چی ؟
گفتم چیکار باید کرد ؟
عمه گفت کمک کن بلندش کنم
بهش کمک کردم ا/ت نشست و تکیه داد به دیوار اشپزخونه
همچنان داشت میلرزید
عمه سریع یه لیوان اب اورد و یه کم پاچوند رو صورتش
دستش و گذاشت کنار صورت ا/ت و گفت ا/ت عزیزم .... اروم باش ... چیزی نیست به هر چی که فک میکنی الان سریع بیخیالش شو ، هر چقد ادامه بدی حالت بدتر میشه ... حالت خوبه الکی به خودت تلقین نکن
ا/ت داشت میلرزید و به چشمای عمه خیره شده بود
با نگرانی بلند شدم گوشیمو برداشتم سریع زنگ زدم به نامجون
نامجون بعد از چندتا بوق گوشیشو برداشت گفت جانم !
سریع گفتم نامجون بیا خونه م ا/ت حالش خوب نیس
نامجون گفت چی شده باز ؟
گفتم حمله ی عصبی بهش دست داده ..
نامجون گفت ۱۰ دقیقه دیگه اونجام
سریع قطع کردم و گوشیم و انداختم رو میز
ا/ت سعی میکرد نفس بکشه
عمه گفت همزمان با من نفس بکش .... دم ..... بازمدم .....دم ......بازدم
ا/ت همزمان با عمه سعی میکرد نفس عمیق بکشه
از لرزش بدنش کم شده بود ولی دستاش همچنان میلرزید
رفتم سمتش دستاش و گرفتم تو دستم یخ زده بود ... واسه چی باید حمله عصبی بیاد سراغش وقتی هیچ اتفاقی نیوفتاده
فکش میلرزید ولی دیگه قفل نبود
عمه گفت میخوای بریم بیمارستان ؟
ا/ت سرش و به علامت منفی تکون داد ا/ت همونطوری که دستاش میلرزید دستشو از تو دستم کشید بیرون
میترسید ولی از چی ؟ چی تو اون قلبش هست که نمیگه و اذیتش میکنه !
عمه سریع بلند شد رفت اب قند درست کنه
نمیدونستم چیکار باید بکنم
باید میرفتم کنارش یا ازش دور میموندم ؟
هر وقت مامانم حالش بد بود میرفتم کنارش الان باید این کار و بکنم ؟
سعی کردم بلندش کنم ولی کلا بدنش بی حس بود و نمی تونست وایسته
عمه متوجه وضعیت ا/ت شد با وحشت و نگرانی سریع اومد سمتم و گفت وای خدا مرگم بده چی شد
گفتم عمه سرشو بگیر دراز بکشه رو زمین
عمه از سرش گرفت و کمک کرد درازش کنم رو زمین
نفس نفس میزد و دست و پاش میلرزید بدنش قفل کرده بود و فقط میلرزید حتی دهنش هم قفل شده بود تشنج نبود ..... پس چی بود ؟
که یهو عمه گفت پانیکه .... حمله ی عصبی بهش دست داده
گیج بودم اصلا نمیفهمیدم یعنی چی ! حمله ی عصبی واس چی ؟
گفتم چیکار باید کرد ؟
عمه گفت کمک کن بلندش کنم
بهش کمک کردم ا/ت نشست و تکیه داد به دیوار اشپزخونه
همچنان داشت میلرزید
عمه سریع یه لیوان اب اورد و یه کم پاچوند رو صورتش
دستش و گذاشت کنار صورت ا/ت و گفت ا/ت عزیزم .... اروم باش ... چیزی نیست به هر چی که فک میکنی الان سریع بیخیالش شو ، هر چقد ادامه بدی حالت بدتر میشه ... حالت خوبه الکی به خودت تلقین نکن
ا/ت داشت میلرزید و به چشمای عمه خیره شده بود
با نگرانی بلند شدم گوشیمو برداشتم سریع زنگ زدم به نامجون
نامجون بعد از چندتا بوق گوشیشو برداشت گفت جانم !
سریع گفتم نامجون بیا خونه م ا/ت حالش خوب نیس
نامجون گفت چی شده باز ؟
گفتم حمله ی عصبی بهش دست داده ..
نامجون گفت ۱۰ دقیقه دیگه اونجام
سریع قطع کردم و گوشیم و انداختم رو میز
ا/ت سعی میکرد نفس بکشه
عمه گفت همزمان با من نفس بکش .... دم ..... بازمدم .....دم ......بازدم
ا/ت همزمان با عمه سعی میکرد نفس عمیق بکشه
از لرزش بدنش کم شده بود ولی دستاش همچنان میلرزید
رفتم سمتش دستاش و گرفتم تو دستم یخ زده بود ... واسه چی باید حمله عصبی بیاد سراغش وقتی هیچ اتفاقی نیوفتاده
فکش میلرزید ولی دیگه قفل نبود
عمه گفت میخوای بریم بیمارستان ؟
ا/ت سرش و به علامت منفی تکون داد ا/ت همونطوری که دستاش میلرزید دستشو از تو دستم کشید بیرون
میترسید ولی از چی ؟ چی تو اون قلبش هست که نمیگه و اذیتش میکنه !
عمه سریع بلند شد رفت اب قند درست کنه
نمیدونستم چیکار باید بکنم
باید میرفتم کنارش یا ازش دور میموندم ؟
هر وقت مامانم حالش بد بود میرفتم کنارش الان باید این کار و بکنم ؟
۳۰.۹k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.