وقتی پسر خالت بود و...
P:5
ویو ا.ت:
از خواب پاشدم دیدم تو بغل کوک تو یه سانتی صورتشم خواستم از بغلش بیام بیرون محکم تر بغلم کرد
ا.ت:هوی جونگکوک منو با عشقت اشتب گرفتی
کوک:اشتباه نگرفتم
ا.ت:چی؟
کوک:ها؟ چی؟ چی شده؟ تو کیی؟( خوابالود)
ا.ت:من دختر خالتم ا.ت حالا دستات ول کن برم
کوک:اها اوکی برو
ویو ا.ت:پاشدم رفتم یه دوش بگیرم
وارد حموم شدم محض احتیاط درو قفل کردم
نیم ساعت بعد:
خواستم از حموم بیام بیرون دیدم حوله نیاوردم دروز باز کردم ببین کوک تو اتاقه هیچی دیدی به اتاق نداشتم چند بار بلند صداش زدم جواب نداد حتما رفته بود
همینطور لخت اومدم بیرون دیدم کوک رو تخت نشسته جیغ زدمم
ا.ت:هی عوضی گاوو روتو برگردون اونور
کوک:سرمو با خنده برگردوندم اونور
ا.ت:سریع حولمو پوشیدم عوضی چرا هرچی صدات کردم جواب ندادی
کوک:اروم باش وحشی هندزفری گوشم بود خو
ا.ت:نمیخوام هققق( بغض)
کوک:من چیزی ندیدم خب بعد خجالت نکشیم من که غریبه نیستم...
ا.ت:خفه شوو غریبه چی من مامانمم بدنمو ندیده اون وقت منی که تورو تو عمرم تا یه هفته پیش ندیده بودم شد.... واییی( حرصی)
کوک:خب تقصیر من چیهه میخواستی حوله ببری
ا.ت:گمشو برو بیرون لباسمو بپوشمم
کوک:عه راس میگی هنو حوله تنته( پوزخند)
ا.ت:گمشو بیرون تا جیغ نزدمم
کوک:من کار دارم رومو برمیگردونم اونور بپوش اوکی؟
ا.ت:قول میدی برنگردی؟
کوک:اره بابا برای چیمه تورو نگاه کنم( رید بش)
ا.ت:باش
ویو کوک
رومو برگردوندم اونور حولش در اورد از تو اینه داشتم میدیدمش لعنتی چه بدنی داشت لباس زیراش پوشید داشتم تحریک میشدم
گفتم:تموم نشد؟
ا.ت :یدیقه وایساا
تموم شد
کوک:خب.... چیکار کنیم حوصلم پوکید
ا.ت:به من چه من دیروز یه غلطی کردم گفتم بریم بیرون اونطور شد
کوک:چطور شد؟
ا.ت:اون همه اتفاقای تخخمیی یادت نیست؟
کوک:کدومشون یادم نیس
اومد نزدیک ا.ت
کوک:نکنه شاهکارم رو گردنت رو میگی؟
ا.ت:اره شاهکار شمارو میگم اگه ننم ببینه چه غلطی کنممم
کوک:هیچی میگی تو بازی یکی مجبور شد اینکارو انجام بده
ا.ت:اگه بفهمه تو بودی پاره ای بدبختت
کوک:عومم ولش راستی ننت گف مواظبت باشم هیچ غلطی نکنی از این به بعد زیر دست منیی
ا.ت:این یکی رو کم داشتممم
راستیی یکی از دوستام روت کراشهه باش قرار میزاری.؟
کوک:عامم نه من از قرار گذاشتن الکی خشم نمیاد من میخوام با کسی که عاشقشم قرار بذارم
ا.ت:واو حالا عاشق شدی جئون؟
کوک:ارع
ا.ت:ناموصن؟؟
کوک:اوهوم میرم پایین توم بیا
ا.ت:اوکی
ات ویو:
نمیدونم چرا وقتی گفت عاشق شدم قلبم هزار تیکه شدد من چمه من عاشق اون گودزیلای گاو شدم!؟ نه بابا چه ککصشعری
رفتم پایین
یون هی:سلام دخترم
ا.ت:سلام مامان
یون هی:خواستم بگم دارم میرم بوسان پیش تهیونگ باهم برگردیم
ا.ت:چیی؟ مامان مگه تهیونگ بچه اس خودش میادد
یون هی:اخه بوسان کار دارم هم برم اونجا هم با تهیونگ برگردم
کوک:خاله کی میاین ؟
یون هی:احتمالا دوروز دیگه
ا.ت:مامان منو دوروز با این گودزیلا تنها میزارییی؟؟
یون هی:عه با پسر عزیزم درست صحبت کن ( از پشت کوک رو بغل کرد)
کوک:( زبون درازی کرد)
ا.ت:مامان نگا پسر گلت زبون درازی کرد
کوک:خاله دروغ میگههه
یون هی :میدونم عزیزم راستی ا.ت کوک مواظبته کوک ا.ت خطایی ازش سر زد بهم خبر بده
کوک:چشم خاله خشگلم
ا.ت:هوویی میمون
یون هی:ا.ت دیگه برات شیر کاکائو نمیخرم
ا.ت:مامان( بغض)
کوک:عاقی شیر کاکائو دوس داری؟؟
یون هی:همه زندگیشه مطمئنم جاش باشه مارو میفروشه شیر کاکائو بخره🤝 خب من دیگه برم
ا.ت:باهات قهرم( گریه شدید)
کوک:ناموصن بخاطر شیر کاکائو گریه میکنی؟ قول میدم برات کلی بخرم امروز گریه نکن...
یون هی:ماشین رسید بایی
کوک:خدافظ
درو بست
ا.ت:همچنان در حال گریه....
کوک:اشکاشو پاک کردم پاشو بریم برات بخرم...
ا.ت:واقعا میخری؟( مظلوم )
کوک:اره پاشو حاضر شو بریم گریه نکن باشه؟
ا.ت:باش( بغض)
پرش زمانی تو مغازه:
ا.ت:کوووک
کوک:جان.. یعنی بله؟
ا.ت:برام بستنی هم میخری؟
کوک:اره هرچی دوس داری بردار
ا.ت:عررر میسیی ت از تهیونگ هم مهربون تری( بغلش کرد)
کوک:( ذوق زده)خواهش میکنم... 🫂
کوک:راستی رابطه ات با تهیونگ چطوره؟
ا.ت:خب درسته ما از یه پدر نیستیم ولی رابطمون با هم خوبه اون همیشه مواظبمه
کوک:اها خب چیز دیگه ای نمیخوای؟....
به مناسبت مرگ رییسی زیاد واستون گذاشتم😔👍خب شرایط پارت بعد : 36 لایک_15کامنت
ویو ا.ت:
از خواب پاشدم دیدم تو بغل کوک تو یه سانتی صورتشم خواستم از بغلش بیام بیرون محکم تر بغلم کرد
ا.ت:هوی جونگکوک منو با عشقت اشتب گرفتی
کوک:اشتباه نگرفتم
ا.ت:چی؟
کوک:ها؟ چی؟ چی شده؟ تو کیی؟( خوابالود)
ا.ت:من دختر خالتم ا.ت حالا دستات ول کن برم
کوک:اها اوکی برو
ویو ا.ت:پاشدم رفتم یه دوش بگیرم
وارد حموم شدم محض احتیاط درو قفل کردم
نیم ساعت بعد:
خواستم از حموم بیام بیرون دیدم حوله نیاوردم دروز باز کردم ببین کوک تو اتاقه هیچی دیدی به اتاق نداشتم چند بار بلند صداش زدم جواب نداد حتما رفته بود
همینطور لخت اومدم بیرون دیدم کوک رو تخت نشسته جیغ زدمم
ا.ت:هی عوضی گاوو روتو برگردون اونور
کوک:سرمو با خنده برگردوندم اونور
ا.ت:سریع حولمو پوشیدم عوضی چرا هرچی صدات کردم جواب ندادی
کوک:اروم باش وحشی هندزفری گوشم بود خو
ا.ت:نمیخوام هققق( بغض)
کوک:من چیزی ندیدم خب بعد خجالت نکشیم من که غریبه نیستم...
ا.ت:خفه شوو غریبه چی من مامانمم بدنمو ندیده اون وقت منی که تورو تو عمرم تا یه هفته پیش ندیده بودم شد.... واییی( حرصی)
کوک:خب تقصیر من چیهه میخواستی حوله ببری
ا.ت:گمشو برو بیرون لباسمو بپوشمم
کوک:عه راس میگی هنو حوله تنته( پوزخند)
ا.ت:گمشو بیرون تا جیغ نزدمم
کوک:من کار دارم رومو برمیگردونم اونور بپوش اوکی؟
ا.ت:قول میدی برنگردی؟
کوک:اره بابا برای چیمه تورو نگاه کنم( رید بش)
ا.ت:باش
ویو کوک
رومو برگردوندم اونور حولش در اورد از تو اینه داشتم میدیدمش لعنتی چه بدنی داشت لباس زیراش پوشید داشتم تحریک میشدم
گفتم:تموم نشد؟
ا.ت :یدیقه وایساا
تموم شد
کوک:خب.... چیکار کنیم حوصلم پوکید
ا.ت:به من چه من دیروز یه غلطی کردم گفتم بریم بیرون اونطور شد
کوک:چطور شد؟
ا.ت:اون همه اتفاقای تخخمیی یادت نیست؟
کوک:کدومشون یادم نیس
اومد نزدیک ا.ت
کوک:نکنه شاهکارم رو گردنت رو میگی؟
ا.ت:اره شاهکار شمارو میگم اگه ننم ببینه چه غلطی کنممم
کوک:هیچی میگی تو بازی یکی مجبور شد اینکارو انجام بده
ا.ت:اگه بفهمه تو بودی پاره ای بدبختت
کوک:عومم ولش راستی ننت گف مواظبت باشم هیچ غلطی نکنی از این به بعد زیر دست منیی
ا.ت:این یکی رو کم داشتممم
راستیی یکی از دوستام روت کراشهه باش قرار میزاری.؟
کوک:عامم نه من از قرار گذاشتن الکی خشم نمیاد من میخوام با کسی که عاشقشم قرار بذارم
ا.ت:واو حالا عاشق شدی جئون؟
کوک:ارع
ا.ت:ناموصن؟؟
کوک:اوهوم میرم پایین توم بیا
ا.ت:اوکی
ات ویو:
نمیدونم چرا وقتی گفت عاشق شدم قلبم هزار تیکه شدد من چمه من عاشق اون گودزیلای گاو شدم!؟ نه بابا چه ککصشعری
رفتم پایین
یون هی:سلام دخترم
ا.ت:سلام مامان
یون هی:خواستم بگم دارم میرم بوسان پیش تهیونگ باهم برگردیم
ا.ت:چیی؟ مامان مگه تهیونگ بچه اس خودش میادد
یون هی:اخه بوسان کار دارم هم برم اونجا هم با تهیونگ برگردم
کوک:خاله کی میاین ؟
یون هی:احتمالا دوروز دیگه
ا.ت:مامان منو دوروز با این گودزیلا تنها میزارییی؟؟
یون هی:عه با پسر عزیزم درست صحبت کن ( از پشت کوک رو بغل کرد)
کوک:( زبون درازی کرد)
ا.ت:مامان نگا پسر گلت زبون درازی کرد
کوک:خاله دروغ میگههه
یون هی :میدونم عزیزم راستی ا.ت کوک مواظبته کوک ا.ت خطایی ازش سر زد بهم خبر بده
کوک:چشم خاله خشگلم
ا.ت:هوویی میمون
یون هی:ا.ت دیگه برات شیر کاکائو نمیخرم
ا.ت:مامان( بغض)
کوک:عاقی شیر کاکائو دوس داری؟؟
یون هی:همه زندگیشه مطمئنم جاش باشه مارو میفروشه شیر کاکائو بخره🤝 خب من دیگه برم
ا.ت:باهات قهرم( گریه شدید)
کوک:ناموصن بخاطر شیر کاکائو گریه میکنی؟ قول میدم برات کلی بخرم امروز گریه نکن...
یون هی:ماشین رسید بایی
کوک:خدافظ
درو بست
ا.ت:همچنان در حال گریه....
کوک:اشکاشو پاک کردم پاشو بریم برات بخرم...
ا.ت:واقعا میخری؟( مظلوم )
کوک:اره پاشو حاضر شو بریم گریه نکن باشه؟
ا.ت:باش( بغض)
پرش زمانی تو مغازه:
ا.ت:کوووک
کوک:جان.. یعنی بله؟
ا.ت:برام بستنی هم میخری؟
کوک:اره هرچی دوس داری بردار
ا.ت:عررر میسیی ت از تهیونگ هم مهربون تری( بغلش کرد)
کوک:( ذوق زده)خواهش میکنم... 🫂
کوک:راستی رابطه ات با تهیونگ چطوره؟
ا.ت:خب درسته ما از یه پدر نیستیم ولی رابطمون با هم خوبه اون همیشه مواظبمه
کوک:اها خب چیز دیگه ای نمیخوای؟....
به مناسبت مرگ رییسی زیاد واستون گذاشتم😔👍خب شرایط پارت بعد : 36 لایک_15کامنت
۲۳.۷k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.