《 پوزخند 》پارت 3

ویو ات :
یک پسره وارد اتاق شد .
اول تعجب کردم که پسره جوونه ولی بعدش یهو عصبی شدم و
ات : عوضی ولم کن با مامان بابام چیکار کردی گ*او س*گ آش*غال ( با جیغ و داد و عصبی )
کوک : آروم باش دختره هر*زه
ات : ( پوزخند ) به کی میگی هر*زه ؟ البته یادم نبود زبون گا*و هارو داری یک چیزی میپرونی ( با پررویی و عصبی )
یهو اسلحه در آورد و روم نشونه گرفت
کوک : بار آخرت باشه بهم فحش میدی فهمیدی ؟( آخرشو با داد گفت )
ساکت شدم ....
پوزخندی زد و اومد سمتم انداختم رو کولش و بردم بیرون
دل و روده داشت میربخت بیرون که گذاشتم روی زمین
سرمو بالا کردم دیدم توی یک جایی مثل آشپزخونه ام .
کوک : آجوما به این دختر اتاقش و لباسش رو نشون بده و قانون هارو بهش بگو
آجوما : باشه پسرم
ات : هووووو بیا پایین بابا من نگفتم اینجا میمونم یا هر کوفت زهر مار دیگه ای....
کوک : خفه شو . دفعه آخرش باشه بهم فحش میدی ، شیر فهم شد ؟
ات : هه نخیرم آقای .... ولی .... من اسمتو نمیدونم
کوک : لازم نکرده اسم اربابتو بدونی

از زبان نویسنده :
کوک ات رو بلند کرد و بردش توی یک اتاق و شلاق رو برداشت .
ات داشت از ترس میلرزید .
کوک اومد سمت ات و ....