بیمارستان مرگ(PART5)
یونگی رفتیم طبقه ی ۸ که یکی دیدیم مثل آدم واقعی بود یونگی گفت
یونگی : نرو جلو ات صبر کن
ات : صبر کن بذار ببینم کیه اون اون کیم تهیونگه
یونگی : ات نرو نزدیک لطفا
ات : چرا مگه چه مشکلی داری انساس واقعیه که
یونگی : ات اگه یه قدم دیگه بری نزدیکش مجبورت میکنه خودکشی کنی
ات : چرت نگو اون از شما بیشتر شبیه به انسانه
یونگی : بیا ایطرف ات
ویو ات
یونگی میگفت نرم سمتش آخه این کیم تهیونگ بیشتر شبیه به آدمه رفتم سمتش
ات : تهیونگ .... تهیونگ بلند شو دوستات منتظرتن
وقتی بلند شد چشماش پر اشک بود گفتم
ات : چرا داری گریه میکنی
تهیونگ : چون تو یه پرستار اینطوریم کردی
ات : ای خدا من با چه زبونی به شما بگم من پرستار نیستم من دوست شمام
تهیونگ : دروغ گو
تهیونگ اومد نزدیکم و گلوم را گرفت پاهام با زمین خیلی فاصله داشتن دستم را بردم سمت دستش که ولم کن دستش را چنگ میزدم اما فایده ایی نداشت
ات : ت...تهیونگ ...ر.راست میگم ..پش.پشت سرت را نگاه کن لطفا
تهیونگ همینطوری دستش دور گردن من بود برگشت منم نفسم کم تر شده بود و دستام بی جون شده بود و دیگه هیچی نفهمیدم
یونگی : تهیونگ ولش کن اون منا آورد پیش تو
تهیونگ : هیونگ خودتی
ویو یونگی
ات رفته بود با تهیونگ حرف بزنه منم اونجا وایساده بود و هیچی نمیدیدم وقتی تهیونگ برگشت گردن ات تو دستای تهیونگ بود وقتی منا دید ولش کرد و اومد سمت من و منا بغل کرد
یونگی : چی.. چیکارش کردی ات بیدار شدم
تهیونگ : چرا داری ازش دفاع میکنی
یونگی : جیمین اگه ات را ببینه میکشتمون
تهیونگ: چرا ؟؟
یونگی : خواهر جیمینا حالا چیکار کنیم
تهیونگ : تنفس دهان به دهان
یونگی : من این کا را نمیکنم
تهیونگ : منم نمیکنم
یونگی : پس چیکار کنیم
تهیونگ : جیمینا صدا کن
یونگی : باشه مراقبش باشه نکشش لطفا
تهیونگ : باشه
یونگی رفت دنبال جیمین
از زبان نویسنده
یونگی رفت پیش کوک و جیمین داشتن دنبال بقیه میمشتن یونگی: جیمین و کوک بیاد دنبالم بکم با این حرفاش ترسیدم اما هیچی نگفتم و رفتیم پیش پرا از هم جدا شدیم و رفتیم دنبال کیم سوکجین من قرار شد با جیمین و کوک و تهیونگ برم خیلی استرس داشتم پیش این سه تا رفتیم ما قرار بود طبقه های ۱۸ و ۱۹ و ۲۰ را ببینیم و نامجون و هوسوک و یونگی طبقات ۱۵ و۱۶ و ۱۷ رفتیم من رفتم طبقه ی ۱۸ در حال گشتن بودم که یه اینه شکسته دیدم رفتم جلو اینه خورد شده بود یهو ...
ببخشید کم شد
جیمین : ات کجاست
یونگی : پیش تهیونگ
جیمین و کوک : چی
یونگی : پیش تهیونگ بدو بیا
با هم رفتن پیش تهیونگ و ات . ات بهوش نیامده بود تهیونگم بالا سرش نشسته بود
جیمین : چیکار کردید ( با داد )
یونگی کل ماجرا را برای جیمین توضیح داد و گفت تنفس دهان به دهان بکن
یونگی : نرو جلو ات صبر کن
ات : صبر کن بذار ببینم کیه اون اون کیم تهیونگه
یونگی : ات نرو نزدیک لطفا
ات : چرا مگه چه مشکلی داری انساس واقعیه که
یونگی : ات اگه یه قدم دیگه بری نزدیکش مجبورت میکنه خودکشی کنی
ات : چرت نگو اون از شما بیشتر شبیه به انسانه
یونگی : بیا ایطرف ات
ویو ات
یونگی میگفت نرم سمتش آخه این کیم تهیونگ بیشتر شبیه به آدمه رفتم سمتش
ات : تهیونگ .... تهیونگ بلند شو دوستات منتظرتن
وقتی بلند شد چشماش پر اشک بود گفتم
ات : چرا داری گریه میکنی
تهیونگ : چون تو یه پرستار اینطوریم کردی
ات : ای خدا من با چه زبونی به شما بگم من پرستار نیستم من دوست شمام
تهیونگ : دروغ گو
تهیونگ اومد نزدیکم و گلوم را گرفت پاهام با زمین خیلی فاصله داشتن دستم را بردم سمت دستش که ولم کن دستش را چنگ میزدم اما فایده ایی نداشت
ات : ت...تهیونگ ...ر.راست میگم ..پش.پشت سرت را نگاه کن لطفا
تهیونگ همینطوری دستش دور گردن من بود برگشت منم نفسم کم تر شده بود و دستام بی جون شده بود و دیگه هیچی نفهمیدم
یونگی : تهیونگ ولش کن اون منا آورد پیش تو
تهیونگ : هیونگ خودتی
ویو یونگی
ات رفته بود با تهیونگ حرف بزنه منم اونجا وایساده بود و هیچی نمیدیدم وقتی تهیونگ برگشت گردن ات تو دستای تهیونگ بود وقتی منا دید ولش کرد و اومد سمت من و منا بغل کرد
یونگی : چی.. چیکارش کردی ات بیدار شدم
تهیونگ : چرا داری ازش دفاع میکنی
یونگی : جیمین اگه ات را ببینه میکشتمون
تهیونگ: چرا ؟؟
یونگی : خواهر جیمینا حالا چیکار کنیم
تهیونگ : تنفس دهان به دهان
یونگی : من این کا را نمیکنم
تهیونگ : منم نمیکنم
یونگی : پس چیکار کنیم
تهیونگ : جیمینا صدا کن
یونگی : باشه مراقبش باشه نکشش لطفا
تهیونگ : باشه
یونگی رفت دنبال جیمین
از زبان نویسنده
یونگی رفت پیش کوک و جیمین داشتن دنبال بقیه میمشتن یونگی: جیمین و کوک بیاد دنبالم بکم با این حرفاش ترسیدم اما هیچی نگفتم و رفتیم پیش پرا از هم جدا شدیم و رفتیم دنبال کیم سوکجین من قرار شد با جیمین و کوک و تهیونگ برم خیلی استرس داشتم پیش این سه تا رفتیم ما قرار بود طبقه های ۱۸ و ۱۹ و ۲۰ را ببینیم و نامجون و هوسوک و یونگی طبقات ۱۵ و۱۶ و ۱۷ رفتیم من رفتم طبقه ی ۱۸ در حال گشتن بودم که یه اینه شکسته دیدم رفتم جلو اینه خورد شده بود یهو ...
ببخشید کم شد
جیمین : ات کجاست
یونگی : پیش تهیونگ
جیمین و کوک : چی
یونگی : پیش تهیونگ بدو بیا
با هم رفتن پیش تهیونگ و ات . ات بهوش نیامده بود تهیونگم بالا سرش نشسته بود
جیمین : چیکار کردید ( با داد )
یونگی کل ماجرا را برای جیمین توضیح داد و گفت تنفس دهان به دهان بکن
۵.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.