و یک روز شبلی چوبی در دست داشت و هر دو سر آتش در گرفته گفتند چه خواهی کرد گفت: میروم تا بیک سر این دوزخ را بسوزم و بیک سر بهشت راتا خلق را پرواء خدا پدید آید.
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.