part 110
#part_110
#فرار
حتما دلیل داشت گفتم
- اره خیلی
بلند شد و دست منم کشید اخیششش پام درد گرفته بود
دستمو کشید وسط سالن که همه دوتایی میر*ق*صیدن اروم دستشو کشیدم که مجبور شد بایسته سوالی نگام کرد
- ارسلان من بلد نیستم تانگو بر*ق*صم
با تعجب گفت :
- چی ؟؟؟ بلد نیستی ؟
سرمو انداختم پایینو گفتم :
- خب کسی نبوده که باهاش بر*ق*صم
لبخند محوی زد دستموکشید و گفت :
- بیا خودم یادت میدم
خیلی از رفتارش تعجب کرده بودم چش شده بود ؟؟؟
بردم وسط و اومدم دستشو بگیرم که دو تا دستمو گذاشت رو شونه های پهنش و کمرمو گرفت مجبور شدم فاصله رو کم تر کنم هماهنگ با اهنگ تکونم میداد عین عروسک !! خوب بلد نبودم ولی خیلی مشکوک بود خدایی کم کم ریتمش اومد دستمو هماهنگ شدم باهاش همینجوری تکون میخوردیم که برای یه لحظه ازش جدا شدم و صورتشو نگاه کردم دیدم خیره شده به یه جایی کجا رو داشت نگاه میکرد ؟؟چرخیدم و منم از پشت کمرش به زور تونستم همون دختره رو ببینم که با حرص خیره شده بود به ما خدای من یعنی ارسلان واسه دراوردن حرص این دختره با من ر*ق* صیده واسه همین اینجوری چسبیده بهم یهو احساس کردم دلم میخواد ارسلانو خفه کنم با حرص ازش جدا شدم با تعجب نگام کرد منم چندشناک ترین نگاهمو بهش انداختمو راه افتادم خواست دستمو بگیره که تند گفتم:
- میخوام برم اب بخورم
بعدم بی توجه به صورت بهت زدش راه افتادم سمت اشپزخونه پسره بیشعور ....بوزینه عوضی نمیدونم چرا حرصم گرفته بود سرمو تکون دادم و سعی کردم فکرشو از سرم بندازم بیرون رفتم تو اشپزخونه خیلی تاریک بود چون تو سالنم چراغا رو خاموش کرده بودن رفتم جلو تر خیلی تشنم بود داشتم هلاک میشدم اصلا بیرونم همش ازین کوفتو زهرماریا پخش میشه
#فرار
حتما دلیل داشت گفتم
- اره خیلی
بلند شد و دست منم کشید اخیششش پام درد گرفته بود
دستمو کشید وسط سالن که همه دوتایی میر*ق*صیدن اروم دستشو کشیدم که مجبور شد بایسته سوالی نگام کرد
- ارسلان من بلد نیستم تانگو بر*ق*صم
با تعجب گفت :
- چی ؟؟؟ بلد نیستی ؟
سرمو انداختم پایینو گفتم :
- خب کسی نبوده که باهاش بر*ق*صم
لبخند محوی زد دستموکشید و گفت :
- بیا خودم یادت میدم
خیلی از رفتارش تعجب کرده بودم چش شده بود ؟؟؟
بردم وسط و اومدم دستشو بگیرم که دو تا دستمو گذاشت رو شونه های پهنش و کمرمو گرفت مجبور شدم فاصله رو کم تر کنم هماهنگ با اهنگ تکونم میداد عین عروسک !! خوب بلد نبودم ولی خیلی مشکوک بود خدایی کم کم ریتمش اومد دستمو هماهنگ شدم باهاش همینجوری تکون میخوردیم که برای یه لحظه ازش جدا شدم و صورتشو نگاه کردم دیدم خیره شده به یه جایی کجا رو داشت نگاه میکرد ؟؟چرخیدم و منم از پشت کمرش به زور تونستم همون دختره رو ببینم که با حرص خیره شده بود به ما خدای من یعنی ارسلان واسه دراوردن حرص این دختره با من ر*ق* صیده واسه همین اینجوری چسبیده بهم یهو احساس کردم دلم میخواد ارسلانو خفه کنم با حرص ازش جدا شدم با تعجب نگام کرد منم چندشناک ترین نگاهمو بهش انداختمو راه افتادم خواست دستمو بگیره که تند گفتم:
- میخوام برم اب بخورم
بعدم بی توجه به صورت بهت زدش راه افتادم سمت اشپزخونه پسره بیشعور ....بوزینه عوضی نمیدونم چرا حرصم گرفته بود سرمو تکون دادم و سعی کردم فکرشو از سرم بندازم بیرون رفتم تو اشپزخونه خیلی تاریک بود چون تو سالنم چراغا رو خاموش کرده بودن رفتم جلو تر خیلی تشنم بود داشتم هلاک میشدم اصلا بیرونم همش ازین کوفتو زهرماریا پخش میشه
۱.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.