چندپارتی یونگی:)
از سونگ هیون خداحافظی کردم و رفتم تا قضیه رو به کلم بروکلی بگم که بلههه دیدم رفته بیخیال میرم اداره بهش میگم کیفمو جمع کردم و از دانشگاه زدم بیرون یه تاکسی گرفتم به سمت اداره پلیس
پولو حساب کردم و رفتم تو و سمت اتاق یونگی که یکی جلومو گرفت
_خانم سرتو انداختی کجا میری؟
+ببخشید حواسم نبود خواهر زاده سرهنگ مینم
_کجا میرید؟
+اتاق سرگرد مین
_بفرمایید راهنماییتون کنم
+بلدم مرسی
به راهم ادامه دادم و رفتم در اتاقش و در زدم
_کیه؟
+اهم اهم...یوریم
_بیا تو
رفتم تو که همونطور که سرش تو پرونده هاش بود با لحن طلبکارانه ای گفت
_چیکار داری؟
صدامو صاف کردم و گفتم
+یه سری اطلاعات پیدا کردم گفتم شاااید بدردت بخوره
نگاهی بهم انداخت و گفت
_لازمشون ندارم...میتونی بری
با سرد ترین حالت ممکن جوابشو دادم
+باشه...بای
و رفتم سمت دفتر دایی
بعد در زدن و گرفتن اجازه...
حمایتا کمه هاا🌝✨💔
پولو حساب کردم و رفتم تو و سمت اتاق یونگی که یکی جلومو گرفت
_خانم سرتو انداختی کجا میری؟
+ببخشید حواسم نبود خواهر زاده سرهنگ مینم
_کجا میرید؟
+اتاق سرگرد مین
_بفرمایید راهنماییتون کنم
+بلدم مرسی
به راهم ادامه دادم و رفتم در اتاقش و در زدم
_کیه؟
+اهم اهم...یوریم
_بیا تو
رفتم تو که همونطور که سرش تو پرونده هاش بود با لحن طلبکارانه ای گفت
_چیکار داری؟
صدامو صاف کردم و گفتم
+یه سری اطلاعات پیدا کردم گفتم شاااید بدردت بخوره
نگاهی بهم انداخت و گفت
_لازمشون ندارم...میتونی بری
با سرد ترین حالت ممکن جوابشو دادم
+باشه...بای
و رفتم سمت دفتر دایی
بعد در زدن و گرفتن اجازه...
حمایتا کمه هاا🌝✨💔
۶.۸k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.