مافیا من... فیک جیمین "فصل دو"
پارت:12
که پرستارش منو دید
¢سلام خانم
-سلام عزیزم میشه لینا رو بدی ب من
¢اما خانم اقا گفتن ب شما..
-تورو خدا دو دقیقه
بچه رو داد دستم سریع گرفتم توی بغلم و بوسیدمش
-خیلی دلم برات تنگ شده بود توهم دلت برای من تنگ شده بود نه
روبه پرستار گفتم
-اذیتش ک نمیکنه
¢نه اقا همچین اجازه ای رو ب کسی نمیده
-تو که شماره من رو داری میشه برام چند روزی ی بار عکس لینا رو بفرستی و بهم بگی چطوره
¢چشم حتما خانم
-ممنون عزیزم
¢اگر میشه بدینش ب من الان یکی میاد میبینه
دوباره لینارو بوسیدم و بهش گفتم:
-بازم همو میبینیم دختر قشنگم
و دادمش به پرستارش به تهیونگ نگاه کردم ک مهمونم کرد ب لبخند گرم رفتم سمتش
*لینا خوبه
-اوهوم اره جیمین هرچند در حق این بچه داره بدی میکنه اما لینارو خیلی دوست داره
*میدونم میدونم
داشتیم باهم حرف میزدیم ک یهو همه نگاه ها رفت سمت ی گوشه
جیمین بود دست تو دست با اون زنه
اومدن و توی جایگاهشون ایستادن عاقد هم اومد
بعد از بله گفتم جیمین صدای شکستن قلبم رو شنیدم
همه دست میزدن منو بغضمو قورت دادم و شروع کردم ب دست زدم نگاهش افتاد سمتم نیشخندی زد و برگشت سمت اون زن
عاقد:میتونید همدیگه رو ببوسید
پیشونیش رو بوسید و توی چشماش نگاه کرد
من هیچ عشقی بینشون احساس نمیکردم البته درباره جیمین
نوبت ب تبریک گفتن بود
همراه با تهیونگ رفتیم سمتشون
-تبریک میگم اقای پارک باهم خوشبخت بشین
+ممنون همچنین
منظورش منو تهیونگ بود چیزی نگفتم براز فک کنه منو تهیونگ با همیم
رفتم سمت اون زنه
-ب شما هم تبریک میگم باهم خوشبخت بشین
~ممنون
-برات ی کادو عروسی خریدم امیدوارم خوشت بیاد
دست کردم و از توی کیفم ی جعبه در اوردم توش ی گردنبند بود گردنبندی ک جیمین بعد از دیدنش لبخندش محو شد
-میشه برگردی
برگشت و گردنبند رو دور گردنش انداختم
~ممنون خیلی خوشگله
-خواهش میکنم
برگشت و ب جیمین نگاهی کردم
-بیا اینجا اقای پارک کارت دارم
رفتیم و کمی از اون زنه دور شدیم
دستم ک مشت شده بود رو سمتش گرفتم دستش رو اورد بالا
حلقه ی ازدواجمون بود توی دستش گذاشتمش
-دیگه بدردم نمیخوره خوشبخت شی البته اگر بتونی خودت رو ببخشی
و از اونجا دور شدم رفتم سمت تهیونگ و دستش رو گرفت و از اونجا رفتیم بیرون
*حالت خوبه ات خوب ب نظر نمیرسی
-میشه بریم...ادامه دارد
شرط:کامنت حمایت
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
که پرستارش منو دید
¢سلام خانم
-سلام عزیزم میشه لینا رو بدی ب من
¢اما خانم اقا گفتن ب شما..
-تورو خدا دو دقیقه
بچه رو داد دستم سریع گرفتم توی بغلم و بوسیدمش
-خیلی دلم برات تنگ شده بود توهم دلت برای من تنگ شده بود نه
روبه پرستار گفتم
-اذیتش ک نمیکنه
¢نه اقا همچین اجازه ای رو ب کسی نمیده
-تو که شماره من رو داری میشه برام چند روزی ی بار عکس لینا رو بفرستی و بهم بگی چطوره
¢چشم حتما خانم
-ممنون عزیزم
¢اگر میشه بدینش ب من الان یکی میاد میبینه
دوباره لینارو بوسیدم و بهش گفتم:
-بازم همو میبینیم دختر قشنگم
و دادمش به پرستارش به تهیونگ نگاه کردم ک مهمونم کرد ب لبخند گرم رفتم سمتش
*لینا خوبه
-اوهوم اره جیمین هرچند در حق این بچه داره بدی میکنه اما لینارو خیلی دوست داره
*میدونم میدونم
داشتیم باهم حرف میزدیم ک یهو همه نگاه ها رفت سمت ی گوشه
جیمین بود دست تو دست با اون زنه
اومدن و توی جایگاهشون ایستادن عاقد هم اومد
بعد از بله گفتم جیمین صدای شکستن قلبم رو شنیدم
همه دست میزدن منو بغضمو قورت دادم و شروع کردم ب دست زدم نگاهش افتاد سمتم نیشخندی زد و برگشت سمت اون زن
عاقد:میتونید همدیگه رو ببوسید
پیشونیش رو بوسید و توی چشماش نگاه کرد
من هیچ عشقی بینشون احساس نمیکردم البته درباره جیمین
نوبت ب تبریک گفتن بود
همراه با تهیونگ رفتیم سمتشون
-تبریک میگم اقای پارک باهم خوشبخت بشین
+ممنون همچنین
منظورش منو تهیونگ بود چیزی نگفتم براز فک کنه منو تهیونگ با همیم
رفتم سمت اون زنه
-ب شما هم تبریک میگم باهم خوشبخت بشین
~ممنون
-برات ی کادو عروسی خریدم امیدوارم خوشت بیاد
دست کردم و از توی کیفم ی جعبه در اوردم توش ی گردنبند بود گردنبندی ک جیمین بعد از دیدنش لبخندش محو شد
-میشه برگردی
برگشت و گردنبند رو دور گردنش انداختم
~ممنون خیلی خوشگله
-خواهش میکنم
برگشت و ب جیمین نگاهی کردم
-بیا اینجا اقای پارک کارت دارم
رفتیم و کمی از اون زنه دور شدیم
دستم ک مشت شده بود رو سمتش گرفتم دستش رو اورد بالا
حلقه ی ازدواجمون بود توی دستش گذاشتمش
-دیگه بدردم نمیخوره خوشبخت شی البته اگر بتونی خودت رو ببخشی
و از اونجا دور شدم رفتم سمت تهیونگ و دستش رو گرفت و از اونجا رفتیم بیرون
*حالت خوبه ات خوب ب نظر نمیرسی
-میشه بریم...ادامه دارد
شرط:کامنت حمایت
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۵۶.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.