آدمی زندان است
آدمی #زندان است
و منم #زندانی
مانده ام در دل ِ این کالبد نفسانی
#عشق در دام #هوس
#روح حبس الابد بند قفس
آدمی زندان است
و من آن مانده به خواب
#تشنه جرعه ای از صافی ناب
در تکاپوی خیال لب آب
در فراسوی #سراب
مانده ام در مرداب
#آرزوها ، همه ام نقش بر آب
آدمی زندان است
و من آن #خسته راه
مانده ام در تک این تنگ سیاه
نه به راه پیش رفتن باز است
راه برگشت #تباه
غرقه ام غرق #گناه
نه کسی میخواهد که خبر گیرد از این چشم به راه
نه کسی میآید به ملاقاتی اعدامی زندان گناه
در شگفتم من از این بند و #قفس
محکمه، حاکم و محکوم خودم هستم و بس
از چه باشم غمگین ؟
از چه ام دل چرکین ؟
از #خدا ؟
یا که از این پیکرهی ننگ از این کوه گناه ؟
من بنایش کردم
بر کویر #شهوت
و نهادم برهم ، آجر آجر #نفرت
برج و بارویش آه
پی اش از جور و جفا
و جلایش دادم
به #فریب ، به #ریا
ننگم باد ، آری آری همین است سزا
اندرین منزل پست
یاد میآورم از روز الست
یاد جام باده و بنده #مست
که نمک خورد ، دریغا که نمکدان بشکست
و چنین گفت با بوم تعهد نقاش
که تو ای نقش ، امین غم عشق من باش
آسمان بار امانت نتوانست کشید
شانه خم کرد ، وجودش لرزید
من دردانهی بد مست تعهد کردم
که بپایم عهدم
با همه جان و تنم
با همه سلولهای بدنم
ولی اکنون . . .
زندانی سلول تنم
#علی_اکبررائفی_پور
و منم #زندانی
مانده ام در دل ِ این کالبد نفسانی
#عشق در دام #هوس
#روح حبس الابد بند قفس
آدمی زندان است
و من آن مانده به خواب
#تشنه جرعه ای از صافی ناب
در تکاپوی خیال لب آب
در فراسوی #سراب
مانده ام در مرداب
#آرزوها ، همه ام نقش بر آب
آدمی زندان است
و من آن #خسته راه
مانده ام در تک این تنگ سیاه
نه به راه پیش رفتن باز است
راه برگشت #تباه
غرقه ام غرق #گناه
نه کسی میخواهد که خبر گیرد از این چشم به راه
نه کسی میآید به ملاقاتی اعدامی زندان گناه
در شگفتم من از این بند و #قفس
محکمه، حاکم و محکوم خودم هستم و بس
از چه باشم غمگین ؟
از چه ام دل چرکین ؟
از #خدا ؟
یا که از این پیکرهی ننگ از این کوه گناه ؟
من بنایش کردم
بر کویر #شهوت
و نهادم برهم ، آجر آجر #نفرت
برج و بارویش آه
پی اش از جور و جفا
و جلایش دادم
به #فریب ، به #ریا
ننگم باد ، آری آری همین است سزا
اندرین منزل پست
یاد میآورم از روز الست
یاد جام باده و بنده #مست
که نمک خورد ، دریغا که نمکدان بشکست
و چنین گفت با بوم تعهد نقاش
که تو ای نقش ، امین غم عشق من باش
آسمان بار امانت نتوانست کشید
شانه خم کرد ، وجودش لرزید
من دردانهی بد مست تعهد کردم
که بپایم عهدم
با همه جان و تنم
با همه سلولهای بدنم
ولی اکنون . . .
زندانی سلول تنم
#علی_اکبررائفی_پور
۴۵.۲k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.