پارت یازدهم ( آخرین پارت)
(ویو تهیونگ)
اونم خیلی بد شاید هم جبران نا پذیر ولی قول میدم همچی رو از اول بسازم زندگیمون رو تمام صحنه های دردناکی رو که واست باعث شدم ساخته شه باهات خیلی خوب میشم یادته ازم بغل خواستی قول میدم هروز و هرشب بغلم باشی ا.ت... فقط هق بهوش بیا بخاطر من نه بخاطر خودت... خیلی دوست دارم بهوش بیای و هق از اون لباهای خوش حالتت که زدم ترکوندمش رو بوسه بزنم روش می خوام طعمش رو بچشم اره هق ا.ت نزار حسرتش بمونه رو دلم می خوان برات جبران کنم تمام بی توجهی هامو هق باهم خاطره بسازیم با هم خوشبگذرونیم هق (با گریه) بعد همون لحظه پرستار میاد تو و میگه : آقا وقت تمومه لطفا این محتوا رو ترک کنید بفرمایید بیرون واسه بیار خوب نیست بفرمایید... تهیونگ باشه ای گفت و بعد دست های ا.ت رو می بوسه و خیلی آروم میزاره رو تخت و اشک هاشو پس میزنه تا دیدش بهتر شه بعد گفت : نگران نباش تنهات نمی زارم همین بیرونم قشنگم میرم از دکه ی بیمارستان آب و وسیله بگیرم برگردم باشه نگران نباشی زود بر میگردم...
(ویو راوی)
تهیونگ از اون اتاقی که ا.ت توش بی جون رو تخت بود بیرون میاد و به سمت دکه میره و از اونجا آب و یه کیک برجی میگیره و در حال برگشت به فکر فرو رفته بود...
تهیونگ با خودش : اگه بهوش نیاد چی؟ اگه ترکم کنه چی؟ وای نه نمی تونم این درد رو خودمو نمی تونم ببخشم خدایا لطفا یه فرصت بهم بده لطفا...
تهیونگ وارد بیمارستان میشه و سوار آسانسور میشه و طبقه ی پنجم میزنه ...
در آسانسور باز میشه و وقتی تهیونگ می خواست بچرخه و بره سمت اتاقی که ا.ت هست یهو میبینه که دکتر و پرستارا دارن می دون سمت اتاقی که اته یهو قلبم وایساد خشک شدم وای نه خدایا اونی که فکر میکنم اتفاق میوفته خدایا(با شوک و ترسیده) یهو شروع کردم دویدن تا برسم به اتاق ا.ت... ا.ت لطفا نه هق لطفااا ترکم نکن خواهش میکنم هق... وقتی رسیدم دیدم دارن به ا.ت شوک وارد میکنن و صدای صوت دستگاه ... قلبم دیگه نمی زد دیگه حسش نمیکنم دیدم هر چقدر دکتر ها بهش شوک میدن هیچ اثری نداره فریاد زدم: نههههههههه نباید بریییییی نههههههههههههن( با داد) ا.تتتتت عشقممممممم نههههههه تورو خدا ترکم نکنننننننن لطفاااا من نمی تونم تحمل کنمممم من تازه فهمیدم دوست دارم عاشقتممم لعنتیییی( با داد و گریه)
دکترا دستگاه و سرم رو از ا.ت جدا کردن وصورت ا.ت رو زیر اون پارچه ی سفید پنهون کردن نه اون نمرده نه این امکان ندارههه نه نمی تونم تحمل کنم که نیستی... (با گریه ی شدید و عربده)
جسد ا.ت که روی تخت بود از اتاق بیرون آوردن و من سریع حجوم آوردم به سمتش: ا.ت نهه تورو خدا نه نرو نمی تونم بدون تو( با گریه و داد) ترکم نکن تو نمردییی نه نمردیی هق .. هق لطفا بزارید بغلش کنمم دکترا گرفته بودنشو نمیزشتن ...
یهو ا.ت رو ا
اونم خیلی بد شاید هم جبران نا پذیر ولی قول میدم همچی رو از اول بسازم زندگیمون رو تمام صحنه های دردناکی رو که واست باعث شدم ساخته شه باهات خیلی خوب میشم یادته ازم بغل خواستی قول میدم هروز و هرشب بغلم باشی ا.ت... فقط هق بهوش بیا بخاطر من نه بخاطر خودت... خیلی دوست دارم بهوش بیای و هق از اون لباهای خوش حالتت که زدم ترکوندمش رو بوسه بزنم روش می خوام طعمش رو بچشم اره هق ا.ت نزار حسرتش بمونه رو دلم می خوان برات جبران کنم تمام بی توجهی هامو هق باهم خاطره بسازیم با هم خوشبگذرونیم هق (با گریه) بعد همون لحظه پرستار میاد تو و میگه : آقا وقت تمومه لطفا این محتوا رو ترک کنید بفرمایید بیرون واسه بیار خوب نیست بفرمایید... تهیونگ باشه ای گفت و بعد دست های ا.ت رو می بوسه و خیلی آروم میزاره رو تخت و اشک هاشو پس میزنه تا دیدش بهتر شه بعد گفت : نگران نباش تنهات نمی زارم همین بیرونم قشنگم میرم از دکه ی بیمارستان آب و وسیله بگیرم برگردم باشه نگران نباشی زود بر میگردم...
(ویو راوی)
تهیونگ از اون اتاقی که ا.ت توش بی جون رو تخت بود بیرون میاد و به سمت دکه میره و از اونجا آب و یه کیک برجی میگیره و در حال برگشت به فکر فرو رفته بود...
تهیونگ با خودش : اگه بهوش نیاد چی؟ اگه ترکم کنه چی؟ وای نه نمی تونم این درد رو خودمو نمی تونم ببخشم خدایا لطفا یه فرصت بهم بده لطفا...
تهیونگ وارد بیمارستان میشه و سوار آسانسور میشه و طبقه ی پنجم میزنه ...
در آسانسور باز میشه و وقتی تهیونگ می خواست بچرخه و بره سمت اتاقی که ا.ت هست یهو میبینه که دکتر و پرستارا دارن می دون سمت اتاقی که اته یهو قلبم وایساد خشک شدم وای نه خدایا اونی که فکر میکنم اتفاق میوفته خدایا(با شوک و ترسیده) یهو شروع کردم دویدن تا برسم به اتاق ا.ت... ا.ت لطفا نه هق لطفااا ترکم نکن خواهش میکنم هق... وقتی رسیدم دیدم دارن به ا.ت شوک وارد میکنن و صدای صوت دستگاه ... قلبم دیگه نمی زد دیگه حسش نمیکنم دیدم هر چقدر دکتر ها بهش شوک میدن هیچ اثری نداره فریاد زدم: نههههههههه نباید بریییییی نههههههههههههن( با داد) ا.تتتتت عشقممممممم نههههههه تورو خدا ترکم نکنننننننن لطفاااا من نمی تونم تحمل کنمممم من تازه فهمیدم دوست دارم عاشقتممم لعنتیییی( با داد و گریه)
دکترا دستگاه و سرم رو از ا.ت جدا کردن وصورت ا.ت رو زیر اون پارچه ی سفید پنهون کردن نه اون نمرده نه این امکان ندارههه نه نمی تونم تحمل کنم که نیستی... (با گریه ی شدید و عربده)
جسد ا.ت که روی تخت بود از اتاق بیرون آوردن و من سریع حجوم آوردم به سمتش: ا.ت نهه تورو خدا نه نرو نمی تونم بدون تو( با گریه و داد) ترکم نکن تو نمردییی نه نمردیی هق .. هق لطفا بزارید بغلش کنمم دکترا گرفته بودنشو نمیزشتن ...
یهو ا.ت رو ا
۱۶.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.