رمان اردیا پارت اخر رمان اردیا
»دوروز بعد»
وکیل:اقای ارسلان کاشی شما با سرکار خانم دیانا رحیمی ازدواج میکنید
ارسلان:بله
وکیل:خانم دیانا رحمی شما با سرکار اقای ارسلان کاشی ازواج میکنید
دیانا:بله
وکیل:تبریک میگم
«5ساعت بعد»
ارسلان:دیانا عشقم
دیانا:بله عشقم😂
ارسلان:شام چی داریم
دیانا:غذای مورد علاقت
ارسلان:پیتزا
دیانا:اره
ارسلان:الهی من قربون تو برم دورت بگردم عشقم
دیانا:وای خدانکنه.
ارسلان:خب زودی پیتزارو بزار رو میز تا بیام
دیانا:باشه
دیانا:تو دل خودم گفتم درسته که با عسل اولا تو یه رابطه بودین ولی الان یه جوری ازش متنفری که نگو
دیانا:تو همین فکرا بودم که یهو یکی در زد به ارسلان گفتم والا امروز انگار مردم تازه یاد گرفتن بیان دم در خونه مردم بزنن در باز کردم دیدم عسله اومد داخل تا اومد که دست ارسلان رو بگیره یه سیلی زدم گفتم تو به چه حقی میخوای دست شوهر منو بگیری یه بار اومدی دوبار اومدی دیگه ده بار که نه الانم از خونه من برو بیرون گورشو گم کرد رفت
ارسلان:بیا بریم پیتزا مونو بخوریم
دیانا:بعدش فهمیدم که رو گوشیم پیام اومده اما نرفتم که ببینم اخر شب که رفتم بخوابم رفتم نگاه کردم تا عسله نوشته بود یه روزم میشه که به غلط کردن بیوفتی بعد پیامشو نشون ارسلان داد انقد خندیدیم که نگو
«5 ساعت بعد»
دیانا:ارسلان بلند شو دیگه
ارسلان:باشه تو برو صبحونه اماده کن منم الان میام
دیانا:مگه نه قرار بود تو با محمد یکیو عمل کنین امروز
ارسلان:وای خب شد یادم اوردی من فقط زودی صبحونه بخورم برم
ارسلان:محمد میگم مریض اومده اره اومده بریم عملش کنیم
ارسلان:باشه بیا تا بریم
رمان اردیا پارت 12
خیلی طولانیه پارت اخر امشب ادامه پارت 12
وکیل:اقای ارسلان کاشی شما با سرکار خانم دیانا رحیمی ازدواج میکنید
ارسلان:بله
وکیل:خانم دیانا رحمی شما با سرکار اقای ارسلان کاشی ازواج میکنید
دیانا:بله
وکیل:تبریک میگم
«5ساعت بعد»
ارسلان:دیانا عشقم
دیانا:بله عشقم😂
ارسلان:شام چی داریم
دیانا:غذای مورد علاقت
ارسلان:پیتزا
دیانا:اره
ارسلان:الهی من قربون تو برم دورت بگردم عشقم
دیانا:وای خدانکنه.
ارسلان:خب زودی پیتزارو بزار رو میز تا بیام
دیانا:باشه
دیانا:تو دل خودم گفتم درسته که با عسل اولا تو یه رابطه بودین ولی الان یه جوری ازش متنفری که نگو
دیانا:تو همین فکرا بودم که یهو یکی در زد به ارسلان گفتم والا امروز انگار مردم تازه یاد گرفتن بیان دم در خونه مردم بزنن در باز کردم دیدم عسله اومد داخل تا اومد که دست ارسلان رو بگیره یه سیلی زدم گفتم تو به چه حقی میخوای دست شوهر منو بگیری یه بار اومدی دوبار اومدی دیگه ده بار که نه الانم از خونه من برو بیرون گورشو گم کرد رفت
ارسلان:بیا بریم پیتزا مونو بخوریم
دیانا:بعدش فهمیدم که رو گوشیم پیام اومده اما نرفتم که ببینم اخر شب که رفتم بخوابم رفتم نگاه کردم تا عسله نوشته بود یه روزم میشه که به غلط کردن بیوفتی بعد پیامشو نشون ارسلان داد انقد خندیدیم که نگو
«5 ساعت بعد»
دیانا:ارسلان بلند شو دیگه
ارسلان:باشه تو برو صبحونه اماده کن منم الان میام
دیانا:مگه نه قرار بود تو با محمد یکیو عمل کنین امروز
ارسلان:وای خب شد یادم اوردی من فقط زودی صبحونه بخورم برم
ارسلان:محمد میگم مریض اومده اره اومده بریم عملش کنیم
ارسلان:باشه بیا تا بریم
رمان اردیا پارت 12
خیلی طولانیه پارت اخر امشب ادامه پارت 12
۳۷.۷k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.