کینه ایی🎧

کینه ایی🎧
part:⁴³
صبح:
دیشب یکذره هم نتونستم راحت بخوابم
چون دیانا نبود و من تنهابودم
رفتم پایین که همه نشسته بودن
تا من رسیدم بحثو عوض کردن
هیچ چیز خاصی نگفتم و نشستم صبحانمو خوردم
پانیذ هنوز با رضا قهر بود ولی پانیذ قهر بود
ولی دیانا رفته بود
فرقشون نه یکسانه
نه درست
داشتم تو فکر با خودم کلجار میرفتم که پانیذ با تعجب اومد گفت:
_ارسلان ارسلان
_ها
_استوری دیانا رو دیدی
_چی گذاشته مگه
تو متن استوریش نوشته بود
_خیانت از یه لب ساده شروع میشه
_هوفففف یعنی چی از یه لبه ساده شروع میشه
دختره نفهم
من هی بهش گفتم شوخی بود نمیفهمه
_به گوه خوردن افتادیم پانیذ بیا
_اولشم خانم کریمی دومم من با شما نسبتی ندارم اقای برزگر
_پانیذذ گفت که شوخی بود
_شوخیشم اصلا جالبو خنده دار نبود
_حالا بیا
رضا با چشمک به پانیذ گفت بره باهاش گه پانیذم با چشم قره رفت
بلند شدم سوییچ ماشینو ب داشتم که برم
یکی دستمو گرفت
_کجا بری ارسلان
_برم دنبالش
_وایسا رضا باهات بیاد،رضااااا
_ما دو دیقه اومدسم تنها باشیما،چته ابو هوار میکنی
_بیا با ارسلان بروووو
_چرا منننننن چرا تو نه
_خفه شو من دیروز رفتم
_محراببببعنترررررررررررررررررر
_خودتی
_عهههههه بسه دیگه اصلا هیچ کدومتون نمیخاد بزاید مگه بچه کوچیکم
_نههه من میتم وایسا