می خواهم بخوابم
می خواهم بخوابم
و بعد، دنیا تمام شود!
عاشقانه هایم را،
قاب کرده ام، روی دیوار دلت!
آخرین برگ را، جدا می کنم
باید، چمدان را بردارم
و اشک هایم را ...
آه!
بگو، نبارند!
رفتن که درد ندارد!
وقتی دوستت دارم،
و به خدا می گویم،
دست هایت را، بگیرد
به چشمهایت، نگاه کند
با لبخندت، حرف بزند!
گاهی، بغلت کند!
وقتی من نیستم
می دانی، خدا
عاشقانه هایش را، خیلی دوست دارد!
مثل تو، مثل من
که دوستت دارم، مثل خودش!
وقتی بی شمار، دوستم دارد
و تو را، بیشتر ...
وقتی، دعا می کنم باران ببارد...
و دستانش را، بگیری ...
وقتی، چتر دلتگی ات می شود
وقتی آیینم را تغییر دادم!
وقتی عرفان ...
باید، بروم!
کسی، منتظر دست هایم نیست!
به خدا گفته ام، او منتظر است ...
سخت نیست!
کمی درد دارد!
فقط، کمی خدا بلد است!
امشب تا صبح، بگوید من بخندم!
بگوید تا اشک هایم را ...
باز دارد، باران می بارد ...
باید چترم را، بردارم ...
نه!
کسی زیر باران نیست!
یک، دو، سه ...
شب، من، خدا، تنهایی
و یک دوستت دارم، که نگفته ماند!
و بعد، دنیا تمام شود!
عاشقانه هایم را،
قاب کرده ام، روی دیوار دلت!
آخرین برگ را، جدا می کنم
باید، چمدان را بردارم
و اشک هایم را ...
آه!
بگو، نبارند!
رفتن که درد ندارد!
وقتی دوستت دارم،
و به خدا می گویم،
دست هایت را، بگیرد
به چشمهایت، نگاه کند
با لبخندت، حرف بزند!
گاهی، بغلت کند!
وقتی من نیستم
می دانی، خدا
عاشقانه هایش را، خیلی دوست دارد!
مثل تو، مثل من
که دوستت دارم، مثل خودش!
وقتی بی شمار، دوستم دارد
و تو را، بیشتر ...
وقتی، دعا می کنم باران ببارد...
و دستانش را، بگیری ...
وقتی، چتر دلتگی ات می شود
وقتی آیینم را تغییر دادم!
وقتی عرفان ...
باید، بروم!
کسی، منتظر دست هایم نیست!
به خدا گفته ام، او منتظر است ...
سخت نیست!
کمی درد دارد!
فقط، کمی خدا بلد است!
امشب تا صبح، بگوید من بخندم!
بگوید تا اشک هایم را ...
باز دارد، باران می بارد ...
باید چترم را، بردارم ...
نه!
کسی زیر باران نیست!
یک، دو، سه ...
شب، من، خدا، تنهایی
و یک دوستت دارم، که نگفته ماند!
۶.۲k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.