وانشات تهیونگ🙂
😛نام وانشات:احساس؟😛
🎑پارت:۱۳🎑
🎞با چیزی ک دیدیم شوکه شدیم دیدیم ک مدیر خط کش بدست وایستاده هیچکس داخل کلاس نبود فک کردیم تعطیله خواستیم بریم بیرون ک.....
مدیر:کجا کجاااا دیر اومدین زودم میخواین برین؟؟؟؟
امروز تعطیل نیست من فقط کار دارمتون تقاص تون پس میدید بعد میرید سراغ کلاستون
کل بچه ها:س....سل..ام
مدیر:دیشب یکی از کارکنای هتل صدای جیغ و داد و ناله از تو خونه هاتون میشنیده داشتید چیکار میکردید؟
شوگا:راستش اقای چانگ سی
دیشب ما ب تولد دوست نامجون رفتیم و متاسفانه دیر برگشتیم و تا دیر وقت بیدار بودیم
بعد بچه ها داخل اتاق عنکبوت دیدن و از اونا بود ک ب سقف میچسبید
برا همین همه از ترس جیغ میزدن(آره ارواح عمت)
مدیر: آها
شوگا:بله دیگه
مدیر:ولی فک نکنم وقتی دخترا عنکبوت ببینن ناله کنن ها
فک کنم عنکبوته گردنشون و پاهاشونو کبود کرده درسته؟(قضیه رو فهمیده)
شوگا:اممم چیزه خب اخه...
مدیر:اشکال نداره ولی دیگه تکرار نشه
شوگا:مرسی از درک و فهم تون
مدیر:خب پسسس
داشتیم حرف میزدیم ک مدیر خواست برع ک یهو ناظم همراه با تمامی معلما همراه با کیک و چندتا کادو اومدن داخل
همه با هم:تولدت مبارک....تولدت مبارک تَ.وَ.لُ.دِ.ت مُ.بارررررررررک
مدیر:وای ممنونم ازتون خیلی برام با ارزشید
ممنون بابت تمامی شما کهمراهیم کردید
امسال بهترین تولدم بود
قبل اینکه شمع هاشو فوت کنه
ریسا گفت:اقای چانگ سی آرزو کنید
مدیر:چون من در جوانی ب عشقم نرسیدم آرزو میکنم همه جوون ها ب عشقشون برسن و بعد شمع هارو فوت کرد.
بچه ها:👏👏👏👏👏
فانلی:اقای چانگ سی
خیلی ارزوی قشنگی کردید
شما خیلی مهربونید ک با اینکه خودتون ب عشقاتون نرسیدید دوس دارید جوونا ب عشقاشون برسن👫
مدیر:🙂💛
ویو ریسا: بخاطر اینکه پنجشنبه بود چهار زنگ داشتیم
سه زنگ مون بخاطر جشن هدر شد
زنگ دوم بودیم در حال رقص بودیم ک تهیونگ یهو وسط رقص جلوی تمامی مدیر هامون و ناظم مون و معلما منو بوسید ترسیدم چیز بدی بهم بگن اما بر خلاف تصورم مدیر مون گفت:عزیزم.....خیلی صحنه زیباییه....واقعا خیلی قشنگه کدوتا عاشق همو ببوسن
ناظم:ای جانمممم خیلی دیدن این صحنه خوبه
معلم:عاشقامون چ کار ها ک نمیکنن😂 شوخی کردم راحت باشید
نامجون رو ب مدیرمون کرد و گفت:آقا اجازه؟
مدیر:بله پسرم؟
نامجون رفت سمت لبای آسلی و گازشون گرفت
بقیه بچهام برای اینکه کم نیارن لبای رلاشونو گاز میگرفتن
تهیونگ در حال مک زدن لبام بود ک یهو رو ب معلم کرد و گفت:خانم؟ چرا خدا انقدر لبای دخترارو خوشمزه افریده؟
ریسا:*از خجالت سرخ وکیوت شد*
معلم:😁😄نمیدونم
جیمین:خانم؟میشه برای بیشتر عاشق شدنمون این زنگم شادی کنیم؟😂
معلم:بسه عشق بازی هاتون بدبختارو کبود کردین😂😂
همه:😂😂😂
بلاخره معلمو راضی کردیم ک این زنگم تولد باشه
رو میزامون نشستیم(روی جاهایی منظورمه ک کتابارو میزارن)
*از اینجا ب بعد اسماته جنبه ندارید نخونید*
دیگه پسرا حالیشون نمیشد دارن چکار میکنن
تهیونگ داشت کراواتمو باز میکرد
ریسا:ن الان نهههه
تهیونگ:چرا اتفاقا همین الان
معلم داشت میگفت:خب بچه ها هنوز ۴۰ دقیقه ب زنگ آخ......
میخواست حرفشو کامل بزنه ک دید کل بچه ها میخوان عملیات رو شروع کنن مدیر ها و ناظم هاهم فهمیدن
معلم:ام خب چیزه ما میریم پایین لطفا تا ۴۰ دقیقه دیگه کارِتون رو تموم کنید
تا رفتن تهیونگ سریع پیراهنشو در آورد
و نامجونم پیراهنشو کلا کند
دخترا روی میز دراز کشیده بودن و پسرا روشون خیمه زده بودن(ادمین:خدایا منو ببخش انقدر منحرفم😭😂)
کراوات ریسا رو کشید و انداختش اونور لباسای ریسا رو در اورد ک خداروشکر ریسا ی تاب زیرش داشت و لخت نبود ک تهیونگ بخواد بهش چیزی بگه
شروع کرد کیس مارک گذاشتن های دردناک روی گردنش
ریسا:آییی آروم الان ناله م میره هوا
تهیونگ:ناله کن بیب....دوس دارم
ریسا:ددی لباسامو کامل دربیار
تهیونگ:حیف ک اینجا مدرسه س
وگرنه جوری لختت میکردم ک پوستای تنتو حس نکنی
تهیونگ شلوارشو یک کوچولو کشید پایین جوری ک پشتش دیده نشه
لباس زیر ریسا رو کشید پایین و انداخت اونور
و یک کوچولو دامنشو داد بالا جوری ک دیده نشه
ادامش توی پست بعدی
🎑پارت:۱۳🎑
🎞با چیزی ک دیدیم شوکه شدیم دیدیم ک مدیر خط کش بدست وایستاده هیچکس داخل کلاس نبود فک کردیم تعطیله خواستیم بریم بیرون ک.....
مدیر:کجا کجاااا دیر اومدین زودم میخواین برین؟؟؟؟
امروز تعطیل نیست من فقط کار دارمتون تقاص تون پس میدید بعد میرید سراغ کلاستون
کل بچه ها:س....سل..ام
مدیر:دیشب یکی از کارکنای هتل صدای جیغ و داد و ناله از تو خونه هاتون میشنیده داشتید چیکار میکردید؟
شوگا:راستش اقای چانگ سی
دیشب ما ب تولد دوست نامجون رفتیم و متاسفانه دیر برگشتیم و تا دیر وقت بیدار بودیم
بعد بچه ها داخل اتاق عنکبوت دیدن و از اونا بود ک ب سقف میچسبید
برا همین همه از ترس جیغ میزدن(آره ارواح عمت)
مدیر: آها
شوگا:بله دیگه
مدیر:ولی فک نکنم وقتی دخترا عنکبوت ببینن ناله کنن ها
فک کنم عنکبوته گردنشون و پاهاشونو کبود کرده درسته؟(قضیه رو فهمیده)
شوگا:اممم چیزه خب اخه...
مدیر:اشکال نداره ولی دیگه تکرار نشه
شوگا:مرسی از درک و فهم تون
مدیر:خب پسسس
داشتیم حرف میزدیم ک مدیر خواست برع ک یهو ناظم همراه با تمامی معلما همراه با کیک و چندتا کادو اومدن داخل
همه با هم:تولدت مبارک....تولدت مبارک تَ.وَ.لُ.دِ.ت مُ.بارررررررررک
مدیر:وای ممنونم ازتون خیلی برام با ارزشید
ممنون بابت تمامی شما کهمراهیم کردید
امسال بهترین تولدم بود
قبل اینکه شمع هاشو فوت کنه
ریسا گفت:اقای چانگ سی آرزو کنید
مدیر:چون من در جوانی ب عشقم نرسیدم آرزو میکنم همه جوون ها ب عشقشون برسن و بعد شمع هارو فوت کرد.
بچه ها:👏👏👏👏👏
فانلی:اقای چانگ سی
خیلی ارزوی قشنگی کردید
شما خیلی مهربونید ک با اینکه خودتون ب عشقاتون نرسیدید دوس دارید جوونا ب عشقاشون برسن👫
مدیر:🙂💛
ویو ریسا: بخاطر اینکه پنجشنبه بود چهار زنگ داشتیم
سه زنگ مون بخاطر جشن هدر شد
زنگ دوم بودیم در حال رقص بودیم ک تهیونگ یهو وسط رقص جلوی تمامی مدیر هامون و ناظم مون و معلما منو بوسید ترسیدم چیز بدی بهم بگن اما بر خلاف تصورم مدیر مون گفت:عزیزم.....خیلی صحنه زیباییه....واقعا خیلی قشنگه کدوتا عاشق همو ببوسن
ناظم:ای جانمممم خیلی دیدن این صحنه خوبه
معلم:عاشقامون چ کار ها ک نمیکنن😂 شوخی کردم راحت باشید
نامجون رو ب مدیرمون کرد و گفت:آقا اجازه؟
مدیر:بله پسرم؟
نامجون رفت سمت لبای آسلی و گازشون گرفت
بقیه بچهام برای اینکه کم نیارن لبای رلاشونو گاز میگرفتن
تهیونگ در حال مک زدن لبام بود ک یهو رو ب معلم کرد و گفت:خانم؟ چرا خدا انقدر لبای دخترارو خوشمزه افریده؟
ریسا:*از خجالت سرخ وکیوت شد*
معلم:😁😄نمیدونم
جیمین:خانم؟میشه برای بیشتر عاشق شدنمون این زنگم شادی کنیم؟😂
معلم:بسه عشق بازی هاتون بدبختارو کبود کردین😂😂
همه:😂😂😂
بلاخره معلمو راضی کردیم ک این زنگم تولد باشه
رو میزامون نشستیم(روی جاهایی منظورمه ک کتابارو میزارن)
*از اینجا ب بعد اسماته جنبه ندارید نخونید*
دیگه پسرا حالیشون نمیشد دارن چکار میکنن
تهیونگ داشت کراواتمو باز میکرد
ریسا:ن الان نهههه
تهیونگ:چرا اتفاقا همین الان
معلم داشت میگفت:خب بچه ها هنوز ۴۰ دقیقه ب زنگ آخ......
میخواست حرفشو کامل بزنه ک دید کل بچه ها میخوان عملیات رو شروع کنن مدیر ها و ناظم هاهم فهمیدن
معلم:ام خب چیزه ما میریم پایین لطفا تا ۴۰ دقیقه دیگه کارِتون رو تموم کنید
تا رفتن تهیونگ سریع پیراهنشو در آورد
و نامجونم پیراهنشو کلا کند
دخترا روی میز دراز کشیده بودن و پسرا روشون خیمه زده بودن(ادمین:خدایا منو ببخش انقدر منحرفم😭😂)
کراوات ریسا رو کشید و انداختش اونور لباسای ریسا رو در اورد ک خداروشکر ریسا ی تاب زیرش داشت و لخت نبود ک تهیونگ بخواد بهش چیزی بگه
شروع کرد کیس مارک گذاشتن های دردناک روی گردنش
ریسا:آییی آروم الان ناله م میره هوا
تهیونگ:ناله کن بیب....دوس دارم
ریسا:ددی لباسامو کامل دربیار
تهیونگ:حیف ک اینجا مدرسه س
وگرنه جوری لختت میکردم ک پوستای تنتو حس نکنی
تهیونگ شلوارشو یک کوچولو کشید پایین جوری ک پشتش دیده نشه
لباس زیر ریسا رو کشید پایین و انداخت اونور
و یک کوچولو دامنشو داد بالا جوری ک دیده نشه
ادامش توی پست بعدی
۱۹.۷k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.