عشق شیرین 🖤🖤
عشق شیرین 🖤🖤
پارت 16👑👑
اجتماعی یک جورایی برام مثل مامانم بود در نبود مامان همیشه مواظبم بود و تر و خشکم میکرد و کار های خونه رو هم انجام میداد.
چون مامان و بابا هر دو سر کار بودن منو بزرگ کرده ومن خیلی دوسش دارم.
بلخره لباسامو عوض کردم و تصمیمی گرفتم تا موقع اومدن بابا اتاق منفجر شدمو مرتب کنم و از اونجایی که این هفته امتحان داشتم وقت نکردم اتاقمو مرتب کنم. تا بابا هم که نیاد ناهار نمیخوریم . تو خونه ای که من توش زندگی میکنم همه با هم غذا میخورن من مامان، بابا، اجوما. مامان و بابا همیشه میگن خانواده مثل انگشت های دسته همه باید باهم باشن چون یک انگشت به درد نمیخوره همراه با اون چهار انگشت میشن یه دست یه خانواده کامل همراه با اون چهار انگشت میشن یه دست یه خانواده کامل
به مین دلیل ما هیچ وقت تک تک ناهار و شام نمیخوریم. و لی صبحانه بعضی اوقات جا به جا میشه
لباسامو عوض کردم و یه تاپ و شلوارک پوشیدم مو هامو باز گذاشتم و شروع کردم به تمیز کردن اول با لباسامو شروع کردم
لباس کثیف ها خیلی بودن جمع کردم گذاشتم تو سبد کتاب ها رو رو میز گزاشتم تا بعدا بزارم تو قفسه کتاب تو این مدت فقط انرژی زا پاستیل خوراکی خوردن بودم که نسلشون مونده بود و بقیه هم پوستشون رو زمین افتاده بود رفتم ظرف اوردم و با خوراکی های باقی مونده پرش کردم پوستشون و جمع کردم...............
پایان پارت👑👑
نویسنده:ویلن و بلکنزی
پارت 16👑👑
اجتماعی یک جورایی برام مثل مامانم بود در نبود مامان همیشه مواظبم بود و تر و خشکم میکرد و کار های خونه رو هم انجام میداد.
چون مامان و بابا هر دو سر کار بودن منو بزرگ کرده ومن خیلی دوسش دارم.
بلخره لباسامو عوض کردم و تصمیمی گرفتم تا موقع اومدن بابا اتاق منفجر شدمو مرتب کنم و از اونجایی که این هفته امتحان داشتم وقت نکردم اتاقمو مرتب کنم. تا بابا هم که نیاد ناهار نمیخوریم . تو خونه ای که من توش زندگی میکنم همه با هم غذا میخورن من مامان، بابا، اجوما. مامان و بابا همیشه میگن خانواده مثل انگشت های دسته همه باید باهم باشن چون یک انگشت به درد نمیخوره همراه با اون چهار انگشت میشن یه دست یه خانواده کامل همراه با اون چهار انگشت میشن یه دست یه خانواده کامل
به مین دلیل ما هیچ وقت تک تک ناهار و شام نمیخوریم. و لی صبحانه بعضی اوقات جا به جا میشه
لباسامو عوض کردم و یه تاپ و شلوارک پوشیدم مو هامو باز گذاشتم و شروع کردم به تمیز کردن اول با لباسامو شروع کردم
لباس کثیف ها خیلی بودن جمع کردم گذاشتم تو سبد کتاب ها رو رو میز گزاشتم تا بعدا بزارم تو قفسه کتاب تو این مدت فقط انرژی زا پاستیل خوراکی خوردن بودم که نسلشون مونده بود و بقیه هم پوستشون رو زمین افتاده بود رفتم ظرف اوردم و با خوراکی های باقی مونده پرش کردم پوستشون و جمع کردم...............
پایان پارت👑👑
نویسنده:ویلن و بلکنزی
۲.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.