☆پارت دو☆
☆پارت دو☆
#ادامه درامای دونده دوست داشتنی✓
سونجه: اینجا.... یادمه وقتی بچه بودم بابام میوردم
تو این جنگل(تقریبا میشه گفت یع جنگلی بود که وسطش یه رودخونه که به ابشار منتهی میشه داشت) .... خیلی احساس ارامش میکردم و خستگیم در میرفت... بیا یکم استراحت کنیم اینجا هوم؟!
سول: من که گفتم مث چسب بت چسبیدم... باشه..
<کنار ابشار میشینن>
_سونجهیاا میدونی چیه گاهی اوقات هنوز باورم نمیشه که الان با توعمـ... انگاری که.. مث دو قطب مختلف اهن ربا بودیم که هیچوقت به هم نمیرسن.. میدو...
سونجه: ولی ما سرنوشت هم بودیم... دیدی که حتی تونستیم اون دو قطب اهن ربا رو شکست بدیم....
سول: اوهوم...
(چند دقیقه بعد)
<سول نزدیک ابشار میشه..>
سونجه: مراقب باش نیفتی ت.. و
(سول پاش لیز خورد)
_سول سفت علف کناریو بگیررر.. نگران نباش... ولش نکنیاا.. الان میاممم
سول: سونجهیاا سریع باش.... دارمم میوفتم... سونج...
(سونجه محکم گرفتش اوردش بالا...بغلش کرد)
سول:<گریه کردن>
_نزدیک... بوداا... خیلیی ترسیدمم.. اگه یه وق..
سونجه: بسه دیه بش فک نکن دیدی که الان تو بغل منی... میخوای یکم دیه همینجوری بمونیم؟
سول:<سرتکان دادن =تایید>
(برمیگردن به سئول)
سول: بای بای سونجه یا... ببخشید باعث شدم بترسی
سونجه: حرفشمم نزن... نشنوم دیه هااا...
سول: باش...
سونجه: نظرت چیه فردا میای خونم؟
سول: اوممم... باشه... حتما...
(ذهن منحرف من همون موقع🔞😎😂)
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
#ادامه درامای دونده دوست داشتنی✓
سونجه: اینجا.... یادمه وقتی بچه بودم بابام میوردم
تو این جنگل(تقریبا میشه گفت یع جنگلی بود که وسطش یه رودخونه که به ابشار منتهی میشه داشت) .... خیلی احساس ارامش میکردم و خستگیم در میرفت... بیا یکم استراحت کنیم اینجا هوم؟!
سول: من که گفتم مث چسب بت چسبیدم... باشه..
<کنار ابشار میشینن>
_سونجهیاا میدونی چیه گاهی اوقات هنوز باورم نمیشه که الان با توعمـ... انگاری که.. مث دو قطب مختلف اهن ربا بودیم که هیچوقت به هم نمیرسن.. میدو...
سونجه: ولی ما سرنوشت هم بودیم... دیدی که حتی تونستیم اون دو قطب اهن ربا رو شکست بدیم....
سول: اوهوم...
(چند دقیقه بعد)
<سول نزدیک ابشار میشه..>
سونجه: مراقب باش نیفتی ت.. و
(سول پاش لیز خورد)
_سول سفت علف کناریو بگیررر.. نگران نباش... ولش نکنیاا.. الان میاممم
سول: سونجهیاا سریع باش.... دارمم میوفتم... سونج...
(سونجه محکم گرفتش اوردش بالا...بغلش کرد)
سول:<گریه کردن>
_نزدیک... بوداا... خیلیی ترسیدمم.. اگه یه وق..
سونجه: بسه دیه بش فک نکن دیدی که الان تو بغل منی... میخوای یکم دیه همینجوری بمونیم؟
سول:<سرتکان دادن =تایید>
(برمیگردن به سئول)
سول: بای بای سونجه یا... ببخشید باعث شدم بترسی
سونجه: حرفشمم نزن... نشنوم دیه هااا...
سول: باش...
سونجه: نظرت چیه فردا میای خونم؟
سول: اوممم... باشه... حتما...
(ذهن منحرف من همون موقع🔞😎😂)
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
۴.۵k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.