ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 3°•
(جونگ کوک)
بالاخره دست از سره منه بدبخت برداشتن گذاشتن بیام خونه چند وقتی بود حتی چهره فرشته قشنگمو ندیده بودم امشبم که دیگه خیلی دیر شده حتما خوابیده کلید رو انداختم داخل قفل و در رو باز کردم ولی وقتی وارد شدم دیدم که چراغ ها روشنبه و لیانا سریع اومد و منو بغل کرد کرد خیلی خوشحال شدم که بیدار مونده بود دلم واقعا براش تنگ شده بود
لیانا: عشقم نمیگی دلم برات تنگ میشه
جونگ کوک: وای نمیدونی چقدر دلم واسه شیرین زبونیات تنگ شده بود
لیانا از بغل کوک بیرون اومد و تو چشمای عشقش نگاه کرد جونگ کوک هم توی چشمای دخترک غرق شده بود بالاخره بعد چند ثانیه جونگ کوک متوجه تزئینات شد
جونگ کوک: اوووو چه خبره نکنه سالگردی چیزیه من یادم رفته؟
لیانا: نه ولی یه سوپرایز برات دارم
جونگ کوک: خب پس زود تر بگو دیگه
لیانا: اول برو حموم بیا شام بخوریم بعد بهت میگم
جونگ کوک: چشم بانوی من
لیانا: مسخره زود برو بیا نمیتونم صبر کنم برای گفتنش
جونگ کوک: اکی رفتم
جونگ کوک بشدت کنجکاو شده بود بخاطر همین سریع رفت و یه دوش سریع گرفت و رفت سر میز شام
(لیانا)
میز آماده بود دیدم که کوکی واقعا زود اومد پس نشستیم سر سفره تا غذا بخوریم که یکدفعه یادم افتاد که نمیتونم بخورم حالا باید چه خاکی تو سرم بریزم دنبال یه بهونه بودم که کوک صدام کرد
جونگ کوک: عزیزم کجایی یک ساعته صدات میکنم
لیانا: هیچی تو بخور من نمیتونم بخورم
جونگ کوک: چرا؟؟
لیانا: امممم خب من برای آزمایش فردام باید ناشتا باشم واسه همین الان تازه یادم افتاد
جونگ کوک: خب الان چه ربطی به صبح داره بیب من خودم دکترما
وای حالا چه خاکی بریزم تو سرم اخه چرا فکر اینجاشو نکرده بودم اصلا بزار حقیقتو بگم
لیانا: خب راستش مربوط به همون سوپرایز میشه بعدا بگم میگیری چرا
جونگ کوک: باشه
جونگ کوک شامشو خورد بعد از جمع و جور کردن رفتیم نشستیم توی پذیرایی و من جعبه کوچیکی که آماده کرده بودم رو دستم گرفتم و کنار کوکی نشستم
جونگ کوک: برام کادو خریدی؟
لیانا: شاید بشه هدیه حسابش کرد
جونگ کوک: یعنی چی من دارم از کنجکاوی میمیرم میشه زود تر بگی
لیانا: خب در این جعبه رو باز کن آقای دکتر فکر کنم جنابعالی به راحتی بفهمی
جونگ کوک جعبه ازم گرفت و بازش کرد درون اون جعبه یه بیبی چک صورتی رنگ و علامت مثبت و یه عروسک کوچولو و جوراب کوچولو به همراه یه جغجغه و وسایل نزئینی بود که رنگ همشون صورتی روشن بود چون من عاشق این رنگم
(جونگ کوک)
باورم نمیشد من دارم بابا میشم اونم از کسی که کل زندگیمه اونقدری خوشحال شدم که اشکام درحال سرازیر شدن شد
جونگ کوک: ....
کپی ممنوع ❌
بالاخره دست از سره منه بدبخت برداشتن گذاشتن بیام خونه چند وقتی بود حتی چهره فرشته قشنگمو ندیده بودم امشبم که دیگه خیلی دیر شده حتما خوابیده کلید رو انداختم داخل قفل و در رو باز کردم ولی وقتی وارد شدم دیدم که چراغ ها روشنبه و لیانا سریع اومد و منو بغل کرد کرد خیلی خوشحال شدم که بیدار مونده بود دلم واقعا براش تنگ شده بود
لیانا: عشقم نمیگی دلم برات تنگ میشه
جونگ کوک: وای نمیدونی چقدر دلم واسه شیرین زبونیات تنگ شده بود
لیانا از بغل کوک بیرون اومد و تو چشمای عشقش نگاه کرد جونگ کوک هم توی چشمای دخترک غرق شده بود بالاخره بعد چند ثانیه جونگ کوک متوجه تزئینات شد
جونگ کوک: اوووو چه خبره نکنه سالگردی چیزیه من یادم رفته؟
لیانا: نه ولی یه سوپرایز برات دارم
جونگ کوک: خب پس زود تر بگو دیگه
لیانا: اول برو حموم بیا شام بخوریم بعد بهت میگم
جونگ کوک: چشم بانوی من
لیانا: مسخره زود برو بیا نمیتونم صبر کنم برای گفتنش
جونگ کوک: اکی رفتم
جونگ کوک بشدت کنجکاو شده بود بخاطر همین سریع رفت و یه دوش سریع گرفت و رفت سر میز شام
(لیانا)
میز آماده بود دیدم که کوکی واقعا زود اومد پس نشستیم سر سفره تا غذا بخوریم که یکدفعه یادم افتاد که نمیتونم بخورم حالا باید چه خاکی تو سرم بریزم دنبال یه بهونه بودم که کوک صدام کرد
جونگ کوک: عزیزم کجایی یک ساعته صدات میکنم
لیانا: هیچی تو بخور من نمیتونم بخورم
جونگ کوک: چرا؟؟
لیانا: امممم خب من برای آزمایش فردام باید ناشتا باشم واسه همین الان تازه یادم افتاد
جونگ کوک: خب الان چه ربطی به صبح داره بیب من خودم دکترما
وای حالا چه خاکی بریزم تو سرم اخه چرا فکر اینجاشو نکرده بودم اصلا بزار حقیقتو بگم
لیانا: خب راستش مربوط به همون سوپرایز میشه بعدا بگم میگیری چرا
جونگ کوک: باشه
جونگ کوک شامشو خورد بعد از جمع و جور کردن رفتیم نشستیم توی پذیرایی و من جعبه کوچیکی که آماده کرده بودم رو دستم گرفتم و کنار کوکی نشستم
جونگ کوک: برام کادو خریدی؟
لیانا: شاید بشه هدیه حسابش کرد
جونگ کوک: یعنی چی من دارم از کنجکاوی میمیرم میشه زود تر بگی
لیانا: خب در این جعبه رو باز کن آقای دکتر فکر کنم جنابعالی به راحتی بفهمی
جونگ کوک جعبه ازم گرفت و بازش کرد درون اون جعبه یه بیبی چک صورتی رنگ و علامت مثبت و یه عروسک کوچولو و جوراب کوچولو به همراه یه جغجغه و وسایل نزئینی بود که رنگ همشون صورتی روشن بود چون من عاشق این رنگم
(جونگ کوک)
باورم نمیشد من دارم بابا میشم اونم از کسی که کل زندگیمه اونقدری خوشحال شدم که اشکام درحال سرازیر شدن شد
جونگ کوک: ....
کپی ممنوع ❌
۶۹.۳k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.