پارت۷(pure love)
از زبان ا/ت گفتم: اما جونگ کوک حس می کنم هنوزم دوستش دارم یعنی چی ؟
با این حرفی که زدم یهو جونگ کوک زد زیر خنده
گفتم: هیی به چی میخندی
گفت: مگه عشق توی یک روز تموم میشه؟(خنده)
گفتم: چمیدونم بابا
یکی زدم به بازوش و گفتم: اییی بسه دیگه انقد نخند
یه نگاهی بهش انداختم چقد وقتی میخنده کیوته مثل خرگوشا میشه
گفتم: کی فکرشو می کرد آدمی مثل تو حتی لبخند بزنه چه برسه به خندیدن
یهو خنده هاشو محو شدن و نگاهشو به پایین دوخت
اومد نزدیک تر و گفت: ا/ت اونقدر هم مغرور نیستم حرفایی که میشنوی رو باور نکن
سعی کردم گندی که زدم رو جمع کنم ولی بدون توجه به من از مسیر دیگه ای رفت کلی صداش زدم ولی جوابمو نمیداد
آخ خدا نکنه ناراحت شده
رفتم خونه یورا درحال غذا خوردن بود تا منو دید غذاشو ول کرد و اومد سمتم خیلی عصبی گفت: ا/ت چرا با مینهو کات کردی؟؟؟
هیچی نگفتم و به سمت اتاقم رفتم دستگیره در رو کشیدم که گفت: ا/ت جواب منو بده چرا اینجوری رفتار می کنی؟
پوزخندی زدم و برگشتم سمتش و گفتم: چطوری رفتار کردم مگه؟؟ ها ؟؟
گفت: ا/ت نمی توتم بفهمم چرا انقد یهویی از من و مینهو فاصله گرفتی ...مشکلت چیه
خنده ای از روی عصبانیت کردم و گفتم: بازی با قلب مردم برات سرگرمیه مگه نه؟
گیج نگاهم میکرد منم گفتم: مگه خواهرم نبودی؟ مگه نمیگفتی هیچ وقت قلبمو نمیشکونی پس چی شد ها؟(داد)
با چشمای معصومش بهم نگاه می کرد و گفت: هنوزم میگم ا/ت هنوزم سر حرفم هستم
پوزخندی از روی عصبانیت زدم و گفتم: پس چرا باید لبای تورو روی لبای مینهو ببینم؟ (داد)
اشکام شروع به ریختن کردن انگار قرار بود به زبون بیام و گفتم: پس چرا مینهو بخاطر تو منو سرزنش می کنه پس چرا انقد دور ور همدیگه اید؟ پس چرا انقد برای مینهو مهمی؟
گفت: سوءتفاهم شده ا/ت من و مینهو چیزی بینمون نیست
یا صدایی نسبتا بلند گفتم: کاش هنوزم مثل قبلا بهت اعتماد داشتم ولی خودت باعث شدی برام بی ارزش بشی
با این حرفی که زدم یهو جونگ کوک زد زیر خنده
گفتم: هیی به چی میخندی
گفت: مگه عشق توی یک روز تموم میشه؟(خنده)
گفتم: چمیدونم بابا
یکی زدم به بازوش و گفتم: اییی بسه دیگه انقد نخند
یه نگاهی بهش انداختم چقد وقتی میخنده کیوته مثل خرگوشا میشه
گفتم: کی فکرشو می کرد آدمی مثل تو حتی لبخند بزنه چه برسه به خندیدن
یهو خنده هاشو محو شدن و نگاهشو به پایین دوخت
اومد نزدیک تر و گفت: ا/ت اونقدر هم مغرور نیستم حرفایی که میشنوی رو باور نکن
سعی کردم گندی که زدم رو جمع کنم ولی بدون توجه به من از مسیر دیگه ای رفت کلی صداش زدم ولی جوابمو نمیداد
آخ خدا نکنه ناراحت شده
رفتم خونه یورا درحال غذا خوردن بود تا منو دید غذاشو ول کرد و اومد سمتم خیلی عصبی گفت: ا/ت چرا با مینهو کات کردی؟؟؟
هیچی نگفتم و به سمت اتاقم رفتم دستگیره در رو کشیدم که گفت: ا/ت جواب منو بده چرا اینجوری رفتار می کنی؟
پوزخندی زدم و برگشتم سمتش و گفتم: چطوری رفتار کردم مگه؟؟ ها ؟؟
گفت: ا/ت نمی توتم بفهمم چرا انقد یهویی از من و مینهو فاصله گرفتی ...مشکلت چیه
خنده ای از روی عصبانیت کردم و گفتم: بازی با قلب مردم برات سرگرمیه مگه نه؟
گیج نگاهم میکرد منم گفتم: مگه خواهرم نبودی؟ مگه نمیگفتی هیچ وقت قلبمو نمیشکونی پس چی شد ها؟(داد)
با چشمای معصومش بهم نگاه می کرد و گفت: هنوزم میگم ا/ت هنوزم سر حرفم هستم
پوزخندی از روی عصبانیت زدم و گفتم: پس چرا باید لبای تورو روی لبای مینهو ببینم؟ (داد)
اشکام شروع به ریختن کردن انگار قرار بود به زبون بیام و گفتم: پس چرا مینهو بخاطر تو منو سرزنش می کنه پس چرا انقد دور ور همدیگه اید؟ پس چرا انقد برای مینهو مهمی؟
گفت: سوءتفاهم شده ا/ت من و مینهو چیزی بینمون نیست
یا صدایی نسبتا بلند گفتم: کاش هنوزم مثل قبلا بهت اعتماد داشتم ولی خودت باعث شدی برام بی ارزش بشی
۱۶.۱k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.