عشق ناخواسته Part. 41
پدر دایون ـ تو هوسوک نوی اتاق چیکار می کردین
دایون. داشتیم حرف میزدیم
پدر دایون ـ راجب؟
دایون ـ اف
درسته شما باهوش تر از این حرفاییت خوب منو هوسوک به هم علاقه داریم
و امشب بهم اعتراف کردیم ولی هیچ کار اضافه ی دیگه ای نکردیم
پدر دایون ـ کی بهم اعترف کردین
دایون ـ گفتم که امشب
پدر دایون ـ اها خوب چرا زود تر بهم نگفتی
دایون ـ بابا تو دیگه توقع نداشته باش تا بهم اعتراف کردیم بیام همه جا جار بزنم
پدر دایون ـ حالا ولی باید بهم می گفتی
دایون ـ خوب الا گفتم
پدر دایون ـ برو وسایلات رو جمع کن برو خونه ی هوسوک
دایون ـ مگه چیکار کردم
پدر دایون ـ خوب فردا می خوام لراتون عروسی بگیرم
دایون ـ چخبرته بزار یه مدت بگذره
می خوام یکم از دوران سینگلی لذت ببرم
پدر دایون ـ اوکی ولی فقط دو روز
دایون ـ بابا مطمعنی اخه چه پدری میاد دخترشو می فرسته پیش یه پسر دیگه زندگی کنه
پدر دایون ـ خوب بلاخره که می خواید باهم زنذگی کنی
دایون ـ بابا مطمعنی تو پدر منی
پدر دایون ـ ههههههه (خنده ی شیطانی)
پس بلاخره فهمیدی که من پدرت نیستم
دایون ـ چی میگی
پدر دایون ـ من قول چراغ جادو هستم و می خوام تو رو بخورم
دایون. داشتیم حرف میزدیم
پدر دایون ـ راجب؟
دایون ـ اف
درسته شما باهوش تر از این حرفاییت خوب منو هوسوک به هم علاقه داریم
و امشب بهم اعتراف کردیم ولی هیچ کار اضافه ی دیگه ای نکردیم
پدر دایون ـ کی بهم اعترف کردین
دایون ـ گفتم که امشب
پدر دایون ـ اها خوب چرا زود تر بهم نگفتی
دایون ـ بابا تو دیگه توقع نداشته باش تا بهم اعتراف کردیم بیام همه جا جار بزنم
پدر دایون ـ حالا ولی باید بهم می گفتی
دایون ـ خوب الا گفتم
پدر دایون ـ برو وسایلات رو جمع کن برو خونه ی هوسوک
دایون ـ مگه چیکار کردم
پدر دایون ـ خوب فردا می خوام لراتون عروسی بگیرم
دایون ـ چخبرته بزار یه مدت بگذره
می خوام یکم از دوران سینگلی لذت ببرم
پدر دایون ـ اوکی ولی فقط دو روز
دایون ـ بابا مطمعنی اخه چه پدری میاد دخترشو می فرسته پیش یه پسر دیگه زندگی کنه
پدر دایون ـ خوب بلاخره که می خواید باهم زنذگی کنی
دایون ـ بابا مطمعنی تو پدر منی
پدر دایون ـ ههههههه (خنده ی شیطانی)
پس بلاخره فهمیدی که من پدرت نیستم
دایون ـ چی میگی
پدر دایون ـ من قول چراغ جادو هستم و می خوام تو رو بخورم
۱۰.۱k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.