پارت 3
پارت 3
از دید ا/ت
بعد از رفتن نگهبانا بهم نزدیک تر شد خواست بهم دست بزنه که چاقوم رو در اوردم دستم رو گذاشتم جلو دهنش و محکم چند بار چاقو رو داخل شکمش فرو کردم و در اوردم سریع از خونه زدم بیرون این عملیاتم هم خوب پیش رفت اگه اون میمرد خیلی به نفع ما میشد چون یه رقیب تقریبا قدرتمند بود که باید از سر راهم بره کنار حالا که مرد راحت شدم
نفس راحتی کشیدم و سوار موتورم شدم و با آخرین سرعت شروع کردم به روندن موتور اونقدر سریع بود که عمرا کسی میتونست دنبالم باشه. مکس هم قرار بود قبل از من از خونه خارج بشه و با ماشین بره و موتورم رو برام بیاره حتما الان رسیده عمارت
فلش بک به زمانی که رسیدم خونه :
رسیدم خونه موتور رو پارک کردم و رفتم داخل اولین صحنه ای که دیدم پدرم و مکس بودن که جلور در منتظر بودن حتما از صدای متورم فهمیدن من اومدم تا رفتم تو شروع کردن سوال پرسیدن :
مکس : کشتیش؟
پدر ا/ت: بلایی سرت اورد؟
مکس : پدر جان این چه سوالیه شما میپرسی کس میتونه به این چپ نگاه کنه درجا یارو رو قتل عام میکنه هر دو زدن زیر خنده ، منم همینطوری خنثا نگاه میکردم انقدر خسته بودم که حتی حال واکنش نشون دادن هم نداشتم برای همین بدون توجه به اونا داشتم میرفتم داخل اتاقم که داد زدم : کشتمش
انگار شنیده بودن چون داشتن هورا میکشیدن منم خسته بودم لباسام رو عوض کردم و تا سرم رو گذاشتم رو بالشت خوابم برد.......
صبح با صدای داد و بیداد بیدار شدم عصبی بودم چون خسته بودم و نزاشته بودن بخوابم رفتم بیرون از اتاقم تا ببینم کیه اینطوری داد و بیداد میکنه صدا از آشپزخونه بود رفتم داخل که دیدم نگهبان داره با یکی از خدمتکارها دعوا میکنه منو ندیده بودن یهو دیدم نگهبان یکی زد تو صورت خدمتکاره بعد با پا پرتش کرد اونور منم همینطوری نگاه میکردم و پوزخند میزدم همینطوری داشت خدمتکاره رو میزد که با صدای من متوقف شد گفتم : بسه
اونم برگشت و با تعجب و ترس گفت : خانم، من من
آروم گفتم : خفه شو
رفتم سمت خدمتکاره از صورتش خون میچکید بهش خندیدم کم کم خنده هام بلند و بلند تر میشد که یهو جدی شدم به نگهبان نگاهی کردم و در کثری از ثانیه یه مشت کوبیدم به صورتش که پرت شد طرف کابینت دوباره رفتم یه مشت دیگه زدم تو صورتش که پرت شد رو زمین نشستم روش انقدر زدمش که از حال بره خون از همه ی صورتش سرازیر شده بود همونطور که بیهوش بود کولش کردم و بردمش داخل.............
از دید ا/ت
بعد از رفتن نگهبانا بهم نزدیک تر شد خواست بهم دست بزنه که چاقوم رو در اوردم دستم رو گذاشتم جلو دهنش و محکم چند بار چاقو رو داخل شکمش فرو کردم و در اوردم سریع از خونه زدم بیرون این عملیاتم هم خوب پیش رفت اگه اون میمرد خیلی به نفع ما میشد چون یه رقیب تقریبا قدرتمند بود که باید از سر راهم بره کنار حالا که مرد راحت شدم
نفس راحتی کشیدم و سوار موتورم شدم و با آخرین سرعت شروع کردم به روندن موتور اونقدر سریع بود که عمرا کسی میتونست دنبالم باشه. مکس هم قرار بود قبل از من از خونه خارج بشه و با ماشین بره و موتورم رو برام بیاره حتما الان رسیده عمارت
فلش بک به زمانی که رسیدم خونه :
رسیدم خونه موتور رو پارک کردم و رفتم داخل اولین صحنه ای که دیدم پدرم و مکس بودن که جلور در منتظر بودن حتما از صدای متورم فهمیدن من اومدم تا رفتم تو شروع کردن سوال پرسیدن :
مکس : کشتیش؟
پدر ا/ت: بلایی سرت اورد؟
مکس : پدر جان این چه سوالیه شما میپرسی کس میتونه به این چپ نگاه کنه درجا یارو رو قتل عام میکنه هر دو زدن زیر خنده ، منم همینطوری خنثا نگاه میکردم انقدر خسته بودم که حتی حال واکنش نشون دادن هم نداشتم برای همین بدون توجه به اونا داشتم میرفتم داخل اتاقم که داد زدم : کشتمش
انگار شنیده بودن چون داشتن هورا میکشیدن منم خسته بودم لباسام رو عوض کردم و تا سرم رو گذاشتم رو بالشت خوابم برد.......
صبح با صدای داد و بیداد بیدار شدم عصبی بودم چون خسته بودم و نزاشته بودن بخوابم رفتم بیرون از اتاقم تا ببینم کیه اینطوری داد و بیداد میکنه صدا از آشپزخونه بود رفتم داخل که دیدم نگهبان داره با یکی از خدمتکارها دعوا میکنه منو ندیده بودن یهو دیدم نگهبان یکی زد تو صورت خدمتکاره بعد با پا پرتش کرد اونور منم همینطوری نگاه میکردم و پوزخند میزدم همینطوری داشت خدمتکاره رو میزد که با صدای من متوقف شد گفتم : بسه
اونم برگشت و با تعجب و ترس گفت : خانم، من من
آروم گفتم : خفه شو
رفتم سمت خدمتکاره از صورتش خون میچکید بهش خندیدم کم کم خنده هام بلند و بلند تر میشد که یهو جدی شدم به نگهبان نگاهی کردم و در کثری از ثانیه یه مشت کوبیدم به صورتش که پرت شد طرف کابینت دوباره رفتم یه مشت دیگه زدم تو صورتش که پرت شد رو زمین نشستم روش انقدر زدمش که از حال بره خون از همه ی صورتش سرازیر شده بود همونطور که بیهوش بود کولش کردم و بردمش داخل.............
۲۶.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.