part: 30
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو جونگکوک▪
اتاق تهیونگ طبق نعمول تاریک بودو فقط چند لامپ مخفی روشن بود
پردرو کشیدم که تا خوده صبح راحت بخوابن
بهشون نگاه کردم
واقعا با اینکه فاصله دارن شبیه زوجان
خوددمم متوجعه شدم رابطه این دوتا قراره ادامه داشته باشه
خیلیم به هم میانن
الهیی داداشم یکیو پیدا کرده
خواستم برم از اتاق
یه عکسشون نشه؟
لبخند شیطانی رو لbم نشست
به سمت تختشون رفتم و تهیوتگ و به انالی نزدیک کردم و دست تهیونگ دور کمر انالی انداختم یکمم انالیو نزدیک کردم که انگار حدی جدی زوج بودن
هیچ کی متوجه نمیشد دور تر رفتم عکس گرفتم
هاهاهااا
دیگه بسه
از اتاق خارج شددم
خوب بخوابی داداشی
و رفتم اتاقی که معمولا وقتی اینجام داخلش میخوابم
برقو خاموش کردم و رو تخت دراز کشیدم چشمم و به بیرون پنجره به اسمون دوختم
فقط کاشکی یبار دیگه اون دخترو ببینم
اسمش چی بود؟
اها
هانا
▪ویو انالی▪ با سنگینی چشمام و باز کردم ایی بدnم خشک شده
یدفعه چییزی که باعث سنگینیم شده بود تکون خورد
برگشت طرفش که با دوتا چشم باز مواجعه شدم کم کم چشای خودم و ه
خودش متعجب شد
بغلم کرده بوددد!؟
تهیونگ؟
انا: ت..تو..خب یعنی من اینجا خوابیده بودم؟؟.... معذرت میخوام..اصلا نفهمیدم کی خوابم برد
ته: مهم نیس
رو تخت نشستم وای پام
اروم گذاشتمشون زمین
که انگار با برخوردش با زمین اتفاق خکبی نمیوفتاد که داخل پام انگار اندازه لوله داغ شد
ایی اییییییی
دوباره بلندش کردم گذاشتم رو تخت
تهیونگ طرف من بودو بیشتر لم داد و سرشو داخل بالش فرو برد
انگار میخواست راند جدید بخوابه
هعی منم خوابم میاد
ساعت چنده؟
ساعتو نگاه کردم که ۵ صبح بود
ته: بگیر بخواب .
بهش نگاه کردم جشماش بسته بود
با خواب موافقم
_______________
این پارتو دیر گذاشتم چون وسطاش خوابم برد 😐خواستم برگردم دوباره بخوابم که دیدم پارت نسوه مونده
چند کلمه نوشتم ولی واقعا خوابم میادد
من میرم لالا
شبتون بخیر خوشگلا
▪ویو جونگکوک▪
اتاق تهیونگ طبق نعمول تاریک بودو فقط چند لامپ مخفی روشن بود
پردرو کشیدم که تا خوده صبح راحت بخوابن
بهشون نگاه کردم
واقعا با اینکه فاصله دارن شبیه زوجان
خوددمم متوجعه شدم رابطه این دوتا قراره ادامه داشته باشه
خیلیم به هم میانن
الهیی داداشم یکیو پیدا کرده
خواستم برم از اتاق
یه عکسشون نشه؟
لبخند شیطانی رو لbم نشست
به سمت تختشون رفتم و تهیوتگ و به انالی نزدیک کردم و دست تهیونگ دور کمر انالی انداختم یکمم انالیو نزدیک کردم که انگار حدی جدی زوج بودن
هیچ کی متوجه نمیشد دور تر رفتم عکس گرفتم
هاهاهااا
دیگه بسه
از اتاق خارج شددم
خوب بخوابی داداشی
و رفتم اتاقی که معمولا وقتی اینجام داخلش میخوابم
برقو خاموش کردم و رو تخت دراز کشیدم چشمم و به بیرون پنجره به اسمون دوختم
فقط کاشکی یبار دیگه اون دخترو ببینم
اسمش چی بود؟
اها
هانا
▪ویو انالی▪ با سنگینی چشمام و باز کردم ایی بدnم خشک شده
یدفعه چییزی که باعث سنگینیم شده بود تکون خورد
برگشت طرفش که با دوتا چشم باز مواجعه شدم کم کم چشای خودم و ه
خودش متعجب شد
بغلم کرده بوددد!؟
تهیونگ؟
انا: ت..تو..خب یعنی من اینجا خوابیده بودم؟؟.... معذرت میخوام..اصلا نفهمیدم کی خوابم برد
ته: مهم نیس
رو تخت نشستم وای پام
اروم گذاشتمشون زمین
که انگار با برخوردش با زمین اتفاق خکبی نمیوفتاد که داخل پام انگار اندازه لوله داغ شد
ایی اییییییی
دوباره بلندش کردم گذاشتم رو تخت
تهیونگ طرف من بودو بیشتر لم داد و سرشو داخل بالش فرو برد
انگار میخواست راند جدید بخوابه
هعی منم خوابم میاد
ساعت چنده؟
ساعتو نگاه کردم که ۵ صبح بود
ته: بگیر بخواب .
بهش نگاه کردم جشماش بسته بود
با خواب موافقم
_______________
این پارتو دیر گذاشتم چون وسطاش خوابم برد 😐خواستم برگردم دوباره بخوابم که دیدم پارت نسوه مونده
چند کلمه نوشتم ولی واقعا خوابم میادد
من میرم لالا
شبتون بخیر خوشگلا
۳۲.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.