عشق بی پایان ( پارت 25)
%: خب.. من... واقعا از شماها معذرت میخوام ولی ترجیح میدم با هیچکدومتون نباشم، چون نمیخوام اختلافی بین شماها پیش بیاد
_ : لیا هیچ اختلافی پیش نمیاد فقط انتخاب کن ( ولی میگم خداوکیلی چه انتخاب سختیه ها،اگه من بودم سکته میزدم 😐)
$: لیا ينی واقعا اونو دوس داری؟
%: گفتم که هیچکدوم
_ : باشه فقط قبل از اینکه تکلیف هممون مشخص بشه باید تهیونگ جواب سوالی که دیشب ازش پرسیدمو بده
%: باشه.... میشنویم تهیونگ
$: جلوی جونگ کوک نمیتونم بگم
_ : اونوقت چرا
%: اتفاقا من میخوام همین الان جلوی جونگ کوک بهم بگی
$: هوفففف.... با خ... خواهر ناتنیش
_ : چی؟
%: 😳
_ : چی میگی عوضی... تو.. تو چطور تونستی با.. با خواهر من
$: آروم باش... اون که فعلا دیگه مرده
_ : ببند دهن کثیفتو، اون همیشه زندس
%: واقعا م.. من باورم نمیشه، ینی تو با خواهر من بودی؟ الانم میخوای با من باشی؟ فقط یه عوضی میتونه اینکارو کنه
$ : خب من از کجا باید میدونستم تو خواهر سوریو هستی؟ آخه سوریو خواهری نداشت
_ : بسه دیگه، حالا من برای اینکه لج توهم درآرم با لیا ازدواج میکنم
%: چی میگی واسه خودت
$: چرت و پرت نگو، اون منو دوس داره نه تورو
_ : دیگه برام مهم نیست، چه داشته باشه چه نه من این کارو میکنم
تهیونگ یقه ی جونگ کوک و گرفت و چسبوندش به دیوار
$: تو خیلی غلط میکنی... مگه دست توعه
_ : یقمو ول کن، سریع، لیا سریع آماده شو بدو
%: ولی من نمیخ..
_ : همین که گفتم ( با داد بلند)
%: ب.. باشه 😖
$: داد نزن سرش
_ : تهیونگ ولم کن نمیخوام بزنم لهت کنم
%: بسه... ول کنید همدیگرو
که جونگ کوک یدونه محکم زد تو صورت تهیونگ که خون دماغ شد، لیام افتاد رو زمین
$: لیا ح.. حالت خوبه
_ : دست بهش نزن گمشو برو کنار
جونگ کوک لیا رو بغل کردو گذاشت توی ماشینش
$: جونگ کوک لیا رو برگردون
_ : برو بابا
و سوار ماشین شدو گاز داد و رفت
$: عوضی.... هی سانچو، ماشین منو بیار
سانچو: بله قربان
تهیونگم سوار ماشین شدو با بیشترین سرعت گاز میداد
%: هی... اینجا.... چه خبره
_ : فقط بگیر بخواب، چون قراره امروز بهترین کورس برگزار بشه
%: پس نگه دار من پیاده شم، بعد به مسابقت ادامه بده
_ : اتفاقا تنها کسی که توی مسابقه باید باشه اون خود تویی
%: جونگ کوک لطفا من حالم بد میشه
_ : اشکالی نداره بیبی،فقط یه ساعته
%: ب.. بیبی؟ 😳
_ : از این به بعد اسمت همینه
که تهیونگ محکم زد به ماشین جونگ کوک که لیا پرت شد تو شیشه
_ : ل.. لیا چیشد،تهیونگ عوضی
تهیونگ زنگ زد به جونگ کوک
$: کم بود یا بیشتر بزنم
_ : نکن بیشعور لیا رفت تو شیشه، باید ببرمش بیمارستان
$: چی.. چی میگی
_ : باید ببرمش بیمارستان، تسویه حساب برای بعد
$: باشه پس سریع ببرش
نیم ساعت بعد توی بیمارستان :
_ : برانکارد بیارید، فک کنم سرش شکسته
پرستار: اسم بیمار
_ : به نظرم اول باید درمانش کنید بعد مشخصات بگیرید
پرستار: اگر نمیگید برم سراغ یه مریض دیگه
_ : لی لیا
پرستار : نسبت شما با بیمار چیه؟
_ : خب.... زنمه( وات د فاخ، زنو از کجا آوردی 😂)
پرستار : برانکارد
و لیا رو با برانکارد بردن
بعد از 2 ساعت عمل :
_ : دکتر چیشد
دکتر: سرشون بدجور ضربه خورده ولی بعد از چند ساعت استراحت خوب میشن
_ : کی میتونم ببینمش
دکتر : حدودا 2 ساعت دیگه تا از کما بیان بیرون
_ : باشه ممنون
داستان از زبان کوک :
توی این دو ساعت رفتم برای لیا خوراکی گرفتم که بخوره تا بهتر شه که گوشیم زنگ خورد....
_ : لیا هیچ اختلافی پیش نمیاد فقط انتخاب کن ( ولی میگم خداوکیلی چه انتخاب سختیه ها،اگه من بودم سکته میزدم 😐)
$: لیا ينی واقعا اونو دوس داری؟
%: گفتم که هیچکدوم
_ : باشه فقط قبل از اینکه تکلیف هممون مشخص بشه باید تهیونگ جواب سوالی که دیشب ازش پرسیدمو بده
%: باشه.... میشنویم تهیونگ
$: جلوی جونگ کوک نمیتونم بگم
_ : اونوقت چرا
%: اتفاقا من میخوام همین الان جلوی جونگ کوک بهم بگی
$: هوفففف.... با خ... خواهر ناتنیش
_ : چی؟
%: 😳
_ : چی میگی عوضی... تو.. تو چطور تونستی با.. با خواهر من
$: آروم باش... اون که فعلا دیگه مرده
_ : ببند دهن کثیفتو، اون همیشه زندس
%: واقعا م.. من باورم نمیشه، ینی تو با خواهر من بودی؟ الانم میخوای با من باشی؟ فقط یه عوضی میتونه اینکارو کنه
$ : خب من از کجا باید میدونستم تو خواهر سوریو هستی؟ آخه سوریو خواهری نداشت
_ : بسه دیگه، حالا من برای اینکه لج توهم درآرم با لیا ازدواج میکنم
%: چی میگی واسه خودت
$: چرت و پرت نگو، اون منو دوس داره نه تورو
_ : دیگه برام مهم نیست، چه داشته باشه چه نه من این کارو میکنم
تهیونگ یقه ی جونگ کوک و گرفت و چسبوندش به دیوار
$: تو خیلی غلط میکنی... مگه دست توعه
_ : یقمو ول کن، سریع، لیا سریع آماده شو بدو
%: ولی من نمیخ..
_ : همین که گفتم ( با داد بلند)
%: ب.. باشه 😖
$: داد نزن سرش
_ : تهیونگ ولم کن نمیخوام بزنم لهت کنم
%: بسه... ول کنید همدیگرو
که جونگ کوک یدونه محکم زد تو صورت تهیونگ که خون دماغ شد، لیام افتاد رو زمین
$: لیا ح.. حالت خوبه
_ : دست بهش نزن گمشو برو کنار
جونگ کوک لیا رو بغل کردو گذاشت توی ماشینش
$: جونگ کوک لیا رو برگردون
_ : برو بابا
و سوار ماشین شدو گاز داد و رفت
$: عوضی.... هی سانچو، ماشین منو بیار
سانچو: بله قربان
تهیونگم سوار ماشین شدو با بیشترین سرعت گاز میداد
%: هی... اینجا.... چه خبره
_ : فقط بگیر بخواب، چون قراره امروز بهترین کورس برگزار بشه
%: پس نگه دار من پیاده شم، بعد به مسابقت ادامه بده
_ : اتفاقا تنها کسی که توی مسابقه باید باشه اون خود تویی
%: جونگ کوک لطفا من حالم بد میشه
_ : اشکالی نداره بیبی،فقط یه ساعته
%: ب.. بیبی؟ 😳
_ : از این به بعد اسمت همینه
که تهیونگ محکم زد به ماشین جونگ کوک که لیا پرت شد تو شیشه
_ : ل.. لیا چیشد،تهیونگ عوضی
تهیونگ زنگ زد به جونگ کوک
$: کم بود یا بیشتر بزنم
_ : نکن بیشعور لیا رفت تو شیشه، باید ببرمش بیمارستان
$: چی.. چی میگی
_ : باید ببرمش بیمارستان، تسویه حساب برای بعد
$: باشه پس سریع ببرش
نیم ساعت بعد توی بیمارستان :
_ : برانکارد بیارید، فک کنم سرش شکسته
پرستار: اسم بیمار
_ : به نظرم اول باید درمانش کنید بعد مشخصات بگیرید
پرستار: اگر نمیگید برم سراغ یه مریض دیگه
_ : لی لیا
پرستار : نسبت شما با بیمار چیه؟
_ : خب.... زنمه( وات د فاخ، زنو از کجا آوردی 😂)
پرستار : برانکارد
و لیا رو با برانکارد بردن
بعد از 2 ساعت عمل :
_ : دکتر چیشد
دکتر: سرشون بدجور ضربه خورده ولی بعد از چند ساعت استراحت خوب میشن
_ : کی میتونم ببینمش
دکتر : حدودا 2 ساعت دیگه تا از کما بیان بیرون
_ : باشه ممنون
داستان از زبان کوک :
توی این دو ساعت رفتم برای لیا خوراکی گرفتم که بخوره تا بهتر شه که گوشیم زنگ خورد....
۴۷.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.