Seven (part 28)
قطرات آب گرم روی تنش می ریخت.
بدنش درد می کرد. درد بدنش را تسکین می داد.
دوش گرفت و با حوله موها و بدنش را خشک کرد. لباس راحتی پوشید. سرش داشت منفجر میشد. به سمت آشپزخانه رفت تا مسکنی پیدا کند. در کابینت را باز کرد و مسکن را پیدا کرد و قرص را با آب قورت داد.
خواست به اتاق برگردد که جئون را خوابیده روی کاناپه دید.
`چرا اینجا خوابیده؟وا؟`
به اتاق رفت و در کمد را باز کرد و پتویی برداشت و
سپس به سمت جئون رفت و پتو را به آرامی گذاشت.
به اتاقش برگشت تا ماریا را بیدار کند.
"ماریا بیدار شو...
پاشو روی تخت بخواب."
ماریا به سختی توانست چشمانش را باز کند
برایش تعجب آور بود. چطور ا'ت بیدار بود؟
ماریا تا جایی که به یاد داشت دست ات را گرفته بود.
"ا'ت تو چطور بیدار شدی؟
حالت خوبه؟"
"من خوبم. بدنت درد گرفت.
چرا روی زمین نشسته خوابیدی؟"
" دیشب وقتی مواظبت بودم خوابم برد."
" آه.. ببخشید."
" نه معذرت خواهی چرا؟
خودم خواستم که پیشت بمونم."
ماریا کنار ا'ت روی تخت دراز کشید.
" مرسی"
و ماریا را در آغوش گرفت.
دستان ماریا پشت ا'ت حلقه شد.
" بابت چی تشکر می کنی؟
این حداقل کاری بود که از دستم بر میومد."
" مرسی که هستی."
ماریا لبخندی زد و گفت:
" خواهش میکنم.
جئون رو من حساب کرده
گفته پیشت باشم.
ای جئون جونگکوک عاشق، سفارشتو کرده."
ا'ت خنده ای کرد.
" مگه چه اتفاقی افتاده برام؟
نکنه دیشب مُردم؟"
" هوییی... زبونتو گاز بگیر."
خنده ای کرد شاید خنده عصبی بود.
" نخند ا'ت. جدیمااا
دیشب که حالت بد شد، دکتر اومد گفت حمله عصبی بهت وارد شده و گفت باید مواظبت باشیم. جئون هم گفت من مسئول حالت هستم. هر چی بشه پای منه."
" اوه. خانم مسئولللل."
" بله چی فکر کردی؟!
حالا بیا بریم موهاتو خشک کنم،حموم بودی خوب نیست موهات خیس بمونه. خدای نکرده مریض بشی جونگکوک کله منو بکنه."
" وای ماریا چقد بامزه ای.!"
" چیم بامزس؟
قیافم موقعی که جئون کله منو از جا بکنه؟"
" باشه باشه. غلط کردم. بریم."
_گذر زمان *سر میز صبحانه*_
خدمتکاران میز صبحانه را آماده کرده بود.
بدنش درد می کرد. درد بدنش را تسکین می داد.
دوش گرفت و با حوله موها و بدنش را خشک کرد. لباس راحتی پوشید. سرش داشت منفجر میشد. به سمت آشپزخانه رفت تا مسکنی پیدا کند. در کابینت را باز کرد و مسکن را پیدا کرد و قرص را با آب قورت داد.
خواست به اتاق برگردد که جئون را خوابیده روی کاناپه دید.
`چرا اینجا خوابیده؟وا؟`
به اتاق رفت و در کمد را باز کرد و پتویی برداشت و
سپس به سمت جئون رفت و پتو را به آرامی گذاشت.
به اتاقش برگشت تا ماریا را بیدار کند.
"ماریا بیدار شو...
پاشو روی تخت بخواب."
ماریا به سختی توانست چشمانش را باز کند
برایش تعجب آور بود. چطور ا'ت بیدار بود؟
ماریا تا جایی که به یاد داشت دست ات را گرفته بود.
"ا'ت تو چطور بیدار شدی؟
حالت خوبه؟"
"من خوبم. بدنت درد گرفت.
چرا روی زمین نشسته خوابیدی؟"
" دیشب وقتی مواظبت بودم خوابم برد."
" آه.. ببخشید."
" نه معذرت خواهی چرا؟
خودم خواستم که پیشت بمونم."
ماریا کنار ا'ت روی تخت دراز کشید.
" مرسی"
و ماریا را در آغوش گرفت.
دستان ماریا پشت ا'ت حلقه شد.
" بابت چی تشکر می کنی؟
این حداقل کاری بود که از دستم بر میومد."
" مرسی که هستی."
ماریا لبخندی زد و گفت:
" خواهش میکنم.
جئون رو من حساب کرده
گفته پیشت باشم.
ای جئون جونگکوک عاشق، سفارشتو کرده."
ا'ت خنده ای کرد.
" مگه چه اتفاقی افتاده برام؟
نکنه دیشب مُردم؟"
" هوییی... زبونتو گاز بگیر."
خنده ای کرد شاید خنده عصبی بود.
" نخند ا'ت. جدیمااا
دیشب که حالت بد شد، دکتر اومد گفت حمله عصبی بهت وارد شده و گفت باید مواظبت باشیم. جئون هم گفت من مسئول حالت هستم. هر چی بشه پای منه."
" اوه. خانم مسئولللل."
" بله چی فکر کردی؟!
حالا بیا بریم موهاتو خشک کنم،حموم بودی خوب نیست موهات خیس بمونه. خدای نکرده مریض بشی جونگکوک کله منو بکنه."
" وای ماریا چقد بامزه ای.!"
" چیم بامزس؟
قیافم موقعی که جئون کله منو از جا بکنه؟"
" باشه باشه. غلط کردم. بریم."
_گذر زمان *سر میز صبحانه*_
خدمتکاران میز صبحانه را آماده کرده بود.
۱۲.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.