فیک مرد من
فیک مرد من
پارت ۱۲
پرش زمانی به خونه
یونا:ا.ت چیشد چرا تورو زد
ا.ت:اومد به من گفت تو لیا و دوستاش رو زدی (بادرد)
یونا:حتما لیا نقش بازی کرده که تو اونو زدی
ا.ت:آره(با درد)
یونا:خب حالا چیکار میکنیم
ا.ت:نمیدونم
یونا:از مدرسه بریم
ا.ت:نه به زودی میفهمه لیا داره نقش بازی میکنه
یونا:آره ولی تا اونموقع مارو اذیت میکنه
ا.ت:....
یونا:درد داری
ا.ت :آره
یونا:ببخشید نتونستم کمکت کنم تهیونگ منو گرفته بود
ا.ت:تقصیر تو نبود که اشکالی نداره
یونا: گشنته
ا.ت:نه فقط خوابم میاد من میخوابم
یونا: منم خوابم میاد میخوابم
پرش زمانی به بعد از مدرسه
کوک:داداشتیم برمیگشتیم خونه که تهیونگ گفت
تهیونگ:کوک
کوک:ها
تهیونگ:چرا ا.ت رو زدی
کوک:چون لیا رو زده بوده
تهیونگ:آها ولی فک نمیکنی زیاده روی کردی
کوک:نه
تهیونگ:باشه راستی کوک امشب میای بریم بار
کوک:نه نمیتونم باید مراقب لیا باشم
تهیونگ:خب لیا رو هم بیار
کوک:نه حالش بده نمیتونه بیاد بیرون باید مراقبش باشم
تهیونگ:باشه پس من امشب میام خونت
کوک:باشه ساعت چند
تهیونگ:ساعت هشت
کوک:باشه
کوک:خلاصه تهیونگ رو پیاده کردمو رفتم خونه که یهو دیدم لیا دوستاش دارن آرايش میکنن و حرف میزنن یجا قایم شدم تا حرفاشونو بشنم
یوری:ولی نقشت خیلی خوب بود لیا
بورام:آره خیلی نقشه ی خوبی بود
لیا:آره نقشم خوب بود حالا فهمیدین کوک منو دوست داره
کوک:اونموقع فهمیدم قضیه چیه
کوک:لیا(دادو اعصبانیت)
لیا: کوووک چیی. .. شده..(ترس و لکنت)
کوک:تو زخمی نبودی نه (اعصبانیت)
لیا:کوک بب.ببخشید
کوک:یدونه زدم تو گوشش
کوک:گمشو از خونهی من بیرون(دادو اعصبانیت )
لیا:وو..لییی کو...ک تو منو دوست داری(باگریه)
کوک :نشنیدی چی گفتم
پارت ۱۲
پرش زمانی به خونه
یونا:ا.ت چیشد چرا تورو زد
ا.ت:اومد به من گفت تو لیا و دوستاش رو زدی (بادرد)
یونا:حتما لیا نقش بازی کرده که تو اونو زدی
ا.ت:آره(با درد)
یونا:خب حالا چیکار میکنیم
ا.ت:نمیدونم
یونا:از مدرسه بریم
ا.ت:نه به زودی میفهمه لیا داره نقش بازی میکنه
یونا:آره ولی تا اونموقع مارو اذیت میکنه
ا.ت:....
یونا:درد داری
ا.ت :آره
یونا:ببخشید نتونستم کمکت کنم تهیونگ منو گرفته بود
ا.ت:تقصیر تو نبود که اشکالی نداره
یونا: گشنته
ا.ت:نه فقط خوابم میاد من میخوابم
یونا: منم خوابم میاد میخوابم
پرش زمانی به بعد از مدرسه
کوک:داداشتیم برمیگشتیم خونه که تهیونگ گفت
تهیونگ:کوک
کوک:ها
تهیونگ:چرا ا.ت رو زدی
کوک:چون لیا رو زده بوده
تهیونگ:آها ولی فک نمیکنی زیاده روی کردی
کوک:نه
تهیونگ:باشه راستی کوک امشب میای بریم بار
کوک:نه نمیتونم باید مراقب لیا باشم
تهیونگ:خب لیا رو هم بیار
کوک:نه حالش بده نمیتونه بیاد بیرون باید مراقبش باشم
تهیونگ:باشه پس من امشب میام خونت
کوک:باشه ساعت چند
تهیونگ:ساعت هشت
کوک:باشه
کوک:خلاصه تهیونگ رو پیاده کردمو رفتم خونه که یهو دیدم لیا دوستاش دارن آرايش میکنن و حرف میزنن یجا قایم شدم تا حرفاشونو بشنم
یوری:ولی نقشت خیلی خوب بود لیا
بورام:آره خیلی نقشه ی خوبی بود
لیا:آره نقشم خوب بود حالا فهمیدین کوک منو دوست داره
کوک:اونموقع فهمیدم قضیه چیه
کوک:لیا(دادو اعصبانیت)
لیا: کوووک چیی. .. شده..(ترس و لکنت)
کوک:تو زخمی نبودی نه (اعصبانیت)
لیا:کوک بب.ببخشید
کوک:یدونه زدم تو گوشش
کوک:گمشو از خونهی من بیرون(دادو اعصبانیت )
لیا:وو..لییی کو...ک تو منو دوست داری(باگریه)
کوک :نشنیدی چی گفتم
۴.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.