پارت 2
پارت 2
ویو ا/ت
یهو چشمم سیاهی رفت.......
وقتی بهوش اومدم یه مرد خوشتیپ جلوم وایستاده بود . 😍
چرا دستو پام بستس؟؟؟ ول کن مرده چقد کراشه عرررر 😍😍
وای فک کنم کراش زدم نه بابا من ؟ من رو هیچکس کراش نمیزنم 😏
( بچه ها ا. ت زر اضافی میزنه ولی در اصل کراش زد 😁 )
ویو جونگ کوک
(بچع ها جونگ کوک رو کوک میزنم 🐻❄️)
عجب دختر جذاب بی بود اما چرا انقدر لباسش بازه؟؟ اصلا من چرا غیرتی شدم؟؟؟؟؟ داشت همینجوری به ا. ت نگاه میکرد و با خودش کلنجار میرفت 😁
ا. ت: یارو تو کی هستی هم منو دزدیدی و هم اینجوری بم نگاه میکنی؟؟؟؟ 😡 (تمام حرف هاش رو تند تند و با اعصبانیت میگفت)
کوک : تو اصلا میدونی من کیم؟؟؟؟ ( آروم گفت ولی با اعصبانیت)
ا. ت: اگر میدونستم نمی پرسیدم!!! 😐😐
کوک : الان بت میگم من جونگ کوک هستم بزرگ ترین مافیای کره ( داد و عصبانیت) ( کوکی الان اعصاب نداره چون شددا هوس شیر موز کرده بود ولی نتونست بخوره بخاطر کار هاش 🤣🤣 )
کوک : تو از این به بعد توی عمارت من کار میکنی.!!!!
ا. ت : و... ول.... و
کوک: ولی نداریم من حرفم رو یکبار میگم و اگر انجام نشه تنبیه میشی 🤬🤬🤬
ا. ت : با... ب... باشه
کوک: باشه یا چشم هااااا 🤬🤬( با داد و اعصبانیت)
ا. ت : معذرت میخوام چشم
کوک: و از این به بعد به من میگی ارباب ( اینو آروم گفت که فقط ا. ت و کوکی شنیدن )
کوکی رو به بادیگارد ها : اونو بازش کنید و حرکت کنین سمت عمارت)
ویو ا. ت
تقریبا از شهر خارج شده بودیم . من خیلی میترسیدم که یه نگاه سنگینی رو روی خودم احساس کردم که دیدم جونگ کوک داره نگام میکنه. بهش گفتم : چیزی شده ارباب
کوکی : آره
ا. ت : میتونم بدونم؟؟؟؟
کوکی: لباست خیلی بازه! !!! 🤬🤬
ا. ت : چی به لباس من چیکار داری؟؟ ( با خجالت) ( راستی لباسش رو میذارم)
ا. ت ویو
دیگه حرفی بین ما نبود و سکوت حکوم فرما شده بود.
من خیلی عصبی بودم همش به این فکر میکنم چیکار به لباس من داره🤬 اما واقعا لباس منم خیلی باز ببو و جالت کشیدم
ویو ا/ت
یهو چشمم سیاهی رفت.......
وقتی بهوش اومدم یه مرد خوشتیپ جلوم وایستاده بود . 😍
چرا دستو پام بستس؟؟؟ ول کن مرده چقد کراشه عرررر 😍😍
وای فک کنم کراش زدم نه بابا من ؟ من رو هیچکس کراش نمیزنم 😏
( بچه ها ا. ت زر اضافی میزنه ولی در اصل کراش زد 😁 )
ویو جونگ کوک
(بچع ها جونگ کوک رو کوک میزنم 🐻❄️)
عجب دختر جذاب بی بود اما چرا انقدر لباسش بازه؟؟ اصلا من چرا غیرتی شدم؟؟؟؟؟ داشت همینجوری به ا. ت نگاه میکرد و با خودش کلنجار میرفت 😁
ا. ت: یارو تو کی هستی هم منو دزدیدی و هم اینجوری بم نگاه میکنی؟؟؟؟ 😡 (تمام حرف هاش رو تند تند و با اعصبانیت میگفت)
کوک : تو اصلا میدونی من کیم؟؟؟؟ ( آروم گفت ولی با اعصبانیت)
ا. ت: اگر میدونستم نمی پرسیدم!!! 😐😐
کوک : الان بت میگم من جونگ کوک هستم بزرگ ترین مافیای کره ( داد و عصبانیت) ( کوکی الان اعصاب نداره چون شددا هوس شیر موز کرده بود ولی نتونست بخوره بخاطر کار هاش 🤣🤣 )
کوک : تو از این به بعد توی عمارت من کار میکنی.!!!!
ا. ت : و... ول.... و
کوک: ولی نداریم من حرفم رو یکبار میگم و اگر انجام نشه تنبیه میشی 🤬🤬🤬
ا. ت : با... ب... باشه
کوک: باشه یا چشم هااااا 🤬🤬( با داد و اعصبانیت)
ا. ت : معذرت میخوام چشم
کوک: و از این به بعد به من میگی ارباب ( اینو آروم گفت که فقط ا. ت و کوکی شنیدن )
کوکی رو به بادیگارد ها : اونو بازش کنید و حرکت کنین سمت عمارت)
ویو ا. ت
تقریبا از شهر خارج شده بودیم . من خیلی میترسیدم که یه نگاه سنگینی رو روی خودم احساس کردم که دیدم جونگ کوک داره نگام میکنه. بهش گفتم : چیزی شده ارباب
کوکی : آره
ا. ت : میتونم بدونم؟؟؟؟
کوکی: لباست خیلی بازه! !!! 🤬🤬
ا. ت : چی به لباس من چیکار داری؟؟ ( با خجالت) ( راستی لباسش رو میذارم)
ا. ت ویو
دیگه حرفی بین ما نبود و سکوت حکوم فرما شده بود.
من خیلی عصبی بودم همش به این فکر میکنم چیکار به لباس من داره🤬 اما واقعا لباس منم خیلی باز ببو و جالت کشیدم
۷.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.