my mafia part²⁰
my mafia part²⁰
دیدم تهیونگه....
ته: چرا انقد تعجب کردی
ا/ت: چرا نکنم ؟ اینجا چیکار میکنی
ته:نمیتونم بیام ساحل؟
ا/ت: هوفففف میتونی ولی چرا پشت من نشستی..
ته: عهه دختره ی لجباز انقد حرف نزد دارم از دریا لذت میبرممم(با یه حالتی)
ا/ت: ایش بچه پرو
ته:جانم؟
ا/ت: هیچی
ته: چرا با من مشکل داری؟
ا/ت: چه مشکلی دارم؟
ته:همین رفتارت همین مدل حرف زدنت باهام
ا/ت: ببخشید چجوری باید حرف بزنم باهات؟؟
ته: همونجوری که با بقیه حرف میزنی.بدون پرخاش...
یکم انگار زیاده روی کرده بودم و بهش گفتم: خب ببخشید اگه پرخاش میکنم به خاطر محافظت از خودمه
ته:چرا باید دربرابر پسرا محافظت کنی از خودت؟
ا/ت: چون بعضیا هَوَلن ..
ته: من قصد بدی ندارم.
ا/ت: اوم خب نمیدونم چرا ولی راجب تو این حسو ندارم
ته:(خنده ریز)
ا/ت: چرا میخندی ..
ته: هیچی .دیگه برو خونه دیر وقته
ا/ت: باشه.
ته:(تودلش: توقع نداشتم بگه باشه... چش شد یهو)
ا/ت: فردا میای دیگه؟
ته: اره اره
ا/ت: اوکی بای
ته: ام چیزه میگم میخوای با من بیای؟
ا/ت: چرا ؟
ته: ام نمیدونم اگه نمیخوای نیا
ا/ت: میخوام ولی باید صبح برم پیش مبینا بریم ویلا کارارو بکنیم
ته: او اوکی بای
رفتم بعد ۲۰ مین رسیدم خونه...
ساعت ۷ بود .هوفف چرا انقد بغل این لامصب زود میگذره... اصن چرا گفت برو خونه دیر وقته گفتم باشه؟؟ ایشش
لباسامو عوض کردم یکم فیلم دیدمو یچی خوردم رفتم زود خوابیدم چون صبح باید میرفتم پیش مبینا.
_صبح_
ساعت ۹ از خواب پاشدم رفتم حموم لباس پوشیدم و وسایلامو برداشتم از خونه زدم بیرون توی راه یچی گرفتم خوردم بعد ۳۰ مین رسیدم.ساعت ۱۰ بود زنگ خونرو زدم رفتم بالا.
مبینا: سلامم
ا/ت:سلام چطوری
مبینا: خوبم لباستو انتخاب کردی؟
ا/ت: اره اوکیه.
مبینا: خب پس بیا حاضر شیم
ا/ت: رفتم اول ارایش کردم یه سایه ی شاین نقره ایی زدم با خط چشم کوچیک توسی رژ زدم و روشم برق لبزدم و موهامو باز گزاشتم لباسامو پوشیدم رفتم پیش مبینا
ا/ت: وای خیلییی خوشگلل شدییی بچههه
مبینا: وای واقعا
ا/ت: ارهههه
مبینا: خب پس بیا بریم ساعت ۱ شد
ا/ت: رفتیم سوار ماشین شدیم
'²⁰ مین بعد'
مبینا: وای حالا ترافیککک چی میگهههه کلی کار دارمممم خدایاااا.
ا/ت: زنگ بزن ببین همچیو درست کردن یا نه
زنگ زد....
مبینا: الو اقای پارک همچی تکمیله؟...هوف خیلی نگران بودم مرسی..... بله من توی ترافیک گیر کردم تا نیم ساعت دیگه میرسم
توی ترافیک بودیم...بعد ۳۰ مین رسیدیم ساعت ۳ بود
پارک: سلام خانم هوانگ خوش اومدید
مبینا: او سلام مرسی
پارک: سلام
ا/ت: سلام
پارک: خانم هوانگ همچی امادس فقط مونده دسر ها و خوردنی ها که تا ۱۰ دقیقه دیگه همشون کامل میشه.
مبینا: ممنونم .
اون مرده رفت مام رفتیم تو
ا/ت: وای خیلییی خوب شدههه اینجااا
مبینا: وای اره منم خیلی خوشم اومد...
دیدم تهیونگه....
ته: چرا انقد تعجب کردی
ا/ت: چرا نکنم ؟ اینجا چیکار میکنی
ته:نمیتونم بیام ساحل؟
ا/ت: هوفففف میتونی ولی چرا پشت من نشستی..
ته: عهه دختره ی لجباز انقد حرف نزد دارم از دریا لذت میبرممم(با یه حالتی)
ا/ت: ایش بچه پرو
ته:جانم؟
ا/ت: هیچی
ته: چرا با من مشکل داری؟
ا/ت: چه مشکلی دارم؟
ته:همین رفتارت همین مدل حرف زدنت باهام
ا/ت: ببخشید چجوری باید حرف بزنم باهات؟؟
ته: همونجوری که با بقیه حرف میزنی.بدون پرخاش...
یکم انگار زیاده روی کرده بودم و بهش گفتم: خب ببخشید اگه پرخاش میکنم به خاطر محافظت از خودمه
ته:چرا باید دربرابر پسرا محافظت کنی از خودت؟
ا/ت: چون بعضیا هَوَلن ..
ته: من قصد بدی ندارم.
ا/ت: اوم خب نمیدونم چرا ولی راجب تو این حسو ندارم
ته:(خنده ریز)
ا/ت: چرا میخندی ..
ته: هیچی .دیگه برو خونه دیر وقته
ا/ت: باشه.
ته:(تودلش: توقع نداشتم بگه باشه... چش شد یهو)
ا/ت: فردا میای دیگه؟
ته: اره اره
ا/ت: اوکی بای
ته: ام چیزه میگم میخوای با من بیای؟
ا/ت: چرا ؟
ته: ام نمیدونم اگه نمیخوای نیا
ا/ت: میخوام ولی باید صبح برم پیش مبینا بریم ویلا کارارو بکنیم
ته: او اوکی بای
رفتم بعد ۲۰ مین رسیدم خونه...
ساعت ۷ بود .هوفف چرا انقد بغل این لامصب زود میگذره... اصن چرا گفت برو خونه دیر وقته گفتم باشه؟؟ ایشش
لباسامو عوض کردم یکم فیلم دیدمو یچی خوردم رفتم زود خوابیدم چون صبح باید میرفتم پیش مبینا.
_صبح_
ساعت ۹ از خواب پاشدم رفتم حموم لباس پوشیدم و وسایلامو برداشتم از خونه زدم بیرون توی راه یچی گرفتم خوردم بعد ۳۰ مین رسیدم.ساعت ۱۰ بود زنگ خونرو زدم رفتم بالا.
مبینا: سلامم
ا/ت:سلام چطوری
مبینا: خوبم لباستو انتخاب کردی؟
ا/ت: اره اوکیه.
مبینا: خب پس بیا حاضر شیم
ا/ت: رفتم اول ارایش کردم یه سایه ی شاین نقره ایی زدم با خط چشم کوچیک توسی رژ زدم و روشم برق لبزدم و موهامو باز گزاشتم لباسامو پوشیدم رفتم پیش مبینا
ا/ت: وای خیلییی خوشگلل شدییی بچههه
مبینا: وای واقعا
ا/ت: ارهههه
مبینا: خب پس بیا بریم ساعت ۱ شد
ا/ت: رفتیم سوار ماشین شدیم
'²⁰ مین بعد'
مبینا: وای حالا ترافیککک چی میگهههه کلی کار دارمممم خدایاااا.
ا/ت: زنگ بزن ببین همچیو درست کردن یا نه
زنگ زد....
مبینا: الو اقای پارک همچی تکمیله؟...هوف خیلی نگران بودم مرسی..... بله من توی ترافیک گیر کردم تا نیم ساعت دیگه میرسم
توی ترافیک بودیم...بعد ۳۰ مین رسیدیم ساعت ۳ بود
پارک: سلام خانم هوانگ خوش اومدید
مبینا: او سلام مرسی
پارک: سلام
ا/ت: سلام
پارک: خانم هوانگ همچی امادس فقط مونده دسر ها و خوردنی ها که تا ۱۰ دقیقه دیگه همشون کامل میشه.
مبینا: ممنونم .
اون مرده رفت مام رفتیم تو
ا/ت: وای خیلییی خوب شدههه اینجااا
مبینا: وای اره منم خیلی خوشم اومد...
۱.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.