تک پارتی سپ
تاحالا درد قلبت رو حس کردی؟
مطمئن هستم که حس نکردی.....
اگه حس میکردی این کار رو با من نمیکردی....
میگفتی،آره من خودم یکدفعه حس کردم نمیزارم عشقم حس کنه.......
واتتتتتت؟.....
عشق؟.....
هه عشق،اون برای همه یک وسیله ی یک بار مصرف مصرف بود که قلبش رو سالم به دیگران میداد ولی اونها انگار چاقو رو میگرفتن دستشون و سوراخش میکردن و باز برمیگردوند به خود_
با زنگ خوردن تلفن از فکر دراومد....
اشک هاش رو کنار زد و صداش رو درست کرد
_بله؟
×سلاااممم،اوپا منم بورام میخواستم بگم که امروز توی بار پارتی داریم میای؟
_آرههههه میام ساعت چند میرین
×شش آماده شو میایم دنبالت
_باچه خدافظ
اون همیشه سعی میکرد خودش رو به بقیه شاد نشون بده ولی هیچ کس هیچ وقت از درون اون خبر نداشت
(ساعت ۶)
اونها الان داشتن وارد بار میشدن
_من برم نوشیدنی بخرم بیام
+باشه برو تا بقیه بیان
هوسوک به سمت نوشیدنی ها داشت میرفت که چشمش به یه مرد آشنا خورد
او..اون یونگی بود ک..که داشت یه دختر رو میبوسید؟
آره خودش بود
یک لحظه احساس کرد قلبش نمیزنه و داره نفس کم میاره زود به سمت خروجی بار رفت و وقتی از از بار خارج شد چشمش به ساختمان بلند کنار بار افتاد زود به سمتش رفت و واردش شد.....
(داخل بار)
یونگی و بورام نشسته بودن که یک لحظه توی داخل بار همه به سمت خروجی رفتن یونگی و بورام از سر کنجکاوی به بیرون رفتند و به طرف ساختمانی که همه زیرش جمع شده بودنت و به بالا
نگاه میکردن حرکت کردن و وقتی رسیدن به بالا نگاه کردن که رنگ از روشون پرید
اولین باری بود که اشک ریختن هوسوک رو میدین
+هوسووووووکااااااااا اونجا چیکار میکنی بیا پاییین
_یکدفعه هم که شده به حرفام گوش بدید
+بیا پایین دیوانگی نکن حوصله ندا_
_چراااااااااااااااا؟اگه من از زندگیتون حذف بشم شما راحتر زندگی میکنید
_شده یکدفعه بپرسید هوسوکا دردی نداری
_ناراحت نیستی
_قلبت درد نداره
_چطوری خوبی
_هه اما کجا بود
_شما باید خوشحال باشید که من میخوام خودم رو بکشم
_شما ها همیشه من رو شاد دیدین با خودتون نگفتین هوسوک شاید دردی داره،هوسوک چرا همیشه شاده
+تموم شد؟
_نهههههههه،منم احساسات دارم منم....ه...هق منم احساسات دارم قرار نیست همیشه اون چیزی که شما میگین باشم،قرار نیست وقتی لازمتون هستم از استفاده کنید ولی وقتی لازم نیستم دورم بندازید
_یونگیا امیدوارم با حذف شدن من از زندگیت با اون دختر شادتر باشی
و پشت بند حرفش یه لبخند زد....
لبخندی از جنس شکستگی....
+هوسوکااا...هق...من رو ببخ_
که حرفش با افتادن هوسوک به زیر پاهاش نصفه موند و خاطره ی اون روز...
○○○○○○○○○○○○○○
حواسمون به دوستان شاد اطرافمون باشه
شرط۱۸ لایک
مطمئن هستم که حس نکردی.....
اگه حس میکردی این کار رو با من نمیکردی....
میگفتی،آره من خودم یکدفعه حس کردم نمیزارم عشقم حس کنه.......
واتتتتتت؟.....
عشق؟.....
هه عشق،اون برای همه یک وسیله ی یک بار مصرف مصرف بود که قلبش رو سالم به دیگران میداد ولی اونها انگار چاقو رو میگرفتن دستشون و سوراخش میکردن و باز برمیگردوند به خود_
با زنگ خوردن تلفن از فکر دراومد....
اشک هاش رو کنار زد و صداش رو درست کرد
_بله؟
×سلاااممم،اوپا منم بورام میخواستم بگم که امروز توی بار پارتی داریم میای؟
_آرههههه میام ساعت چند میرین
×شش آماده شو میایم دنبالت
_باچه خدافظ
اون همیشه سعی میکرد خودش رو به بقیه شاد نشون بده ولی هیچ کس هیچ وقت از درون اون خبر نداشت
(ساعت ۶)
اونها الان داشتن وارد بار میشدن
_من برم نوشیدنی بخرم بیام
+باشه برو تا بقیه بیان
هوسوک به سمت نوشیدنی ها داشت میرفت که چشمش به یه مرد آشنا خورد
او..اون یونگی بود ک..که داشت یه دختر رو میبوسید؟
آره خودش بود
یک لحظه احساس کرد قلبش نمیزنه و داره نفس کم میاره زود به سمت خروجی بار رفت و وقتی از از بار خارج شد چشمش به ساختمان بلند کنار بار افتاد زود به سمتش رفت و واردش شد.....
(داخل بار)
یونگی و بورام نشسته بودن که یک لحظه توی داخل بار همه به سمت خروجی رفتن یونگی و بورام از سر کنجکاوی به بیرون رفتند و به طرف ساختمانی که همه زیرش جمع شده بودنت و به بالا
نگاه میکردن حرکت کردن و وقتی رسیدن به بالا نگاه کردن که رنگ از روشون پرید
اولین باری بود که اشک ریختن هوسوک رو میدین
+هوسووووووکااااااااا اونجا چیکار میکنی بیا پاییین
_یکدفعه هم که شده به حرفام گوش بدید
+بیا پایین دیوانگی نکن حوصله ندا_
_چراااااااااااااااا؟اگه من از زندگیتون حذف بشم شما راحتر زندگی میکنید
_شده یکدفعه بپرسید هوسوکا دردی نداری
_ناراحت نیستی
_قلبت درد نداره
_چطوری خوبی
_هه اما کجا بود
_شما باید خوشحال باشید که من میخوام خودم رو بکشم
_شما ها همیشه من رو شاد دیدین با خودتون نگفتین هوسوک شاید دردی داره،هوسوک چرا همیشه شاده
+تموم شد؟
_نهههههههه،منم احساسات دارم منم....ه...هق منم احساسات دارم قرار نیست همیشه اون چیزی که شما میگین باشم،قرار نیست وقتی لازمتون هستم از استفاده کنید ولی وقتی لازم نیستم دورم بندازید
_یونگیا امیدوارم با حذف شدن من از زندگیت با اون دختر شادتر باشی
و پشت بند حرفش یه لبخند زد....
لبخندی از جنس شکستگی....
+هوسوکااا...هق...من رو ببخ_
که حرفش با افتادن هوسوک به زیر پاهاش نصفه موند و خاطره ی اون روز...
○○○○○○○○○○○○○○
حواسمون به دوستان شاد اطرافمون باشه
شرط۱۸ لایک
۳۱.۷k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.