Part° 2
Part° 2
° ویو ات °
بعد 10 مین رسیدم... از ماشین پیاده شدم و به نگهبان گفتم بزار ماشین همینجا باشه برمیگردم
وارد شرکت که شدم دکور داخلش توجهمو جلب کرد، طرحش برام اشنا بود... یهو یادم افتاد که دکور اینجا رو خودم زدم😏 تو همین فکر بودم که دونفر اومدند سمتم
رومو به سمتشون برگردوندم و گفتند
منشی: خانم کیم؟
+بله خودمم
منشی: لطفا بفرمایید راهنماییتون کنم..رییس منتظرتون هستند
+اوکی
رسیدیم دم در اتاق و منشی در زد و رفت داخل به رییسشون اطلاع داد که من اومدم.. اومد بیرون و گفت
منشی: لطفا بفرمایید داخل
+ممنون
رفتم داخل و منشی درو بست
مردی مسن دیدم...تقریبا همسن بابام بود..رفتم جلو که از روی صندلی بلند شد و گفت
(علامت پدر تهیونگ ← پ.ت)
پ.ت: سلام از اشنایی با شما خوشبختم خانوم کیم...لطفا بنشینید
+سلام منم از اشنایی با شما خوشبختم اقای کیم.. تشکر..... نشستم
پ.ت: چیزی میل دارید؟
+خیر ممنون
پ.ت: باشه.. خب بفرمایید گوش میدم
+اومدم بهتون بگم مایل هستید با من همکاری کنید؟
خب از اونجایی ک میدونید من معمار هستم و به تولیدات شما نیاز دارم
پس چه بهتر که باهم همکاری کنیم
پ.ت: واقعا باعث افتخاره که باشما همکاری کنم
از نظر من مشکلی نداره اما اگر اشکالی نداره چند مین دیگه پسرم میاد و با ایشون درمورد جزییات قرارداد صحبت کنید
+بله حتما
که همون موقع در باز شد و مرد جذاب و خوش تیپی اومد داخل..
برای احترام از جام بلند شدم و دستم رو به سمتش دراز کردم... دستم رو گرفت و گفتم
( علامت تهیونگ _ )
+سلام فکر کنم شما پسر اقای کیم باشید
_بله خودمم....میتونم اسمتون رو بپرسم
+البته من ات هستم کیم ات
_اوه اسم زیبایی دارید.. من هم تهیونگ هستم.. از اشنایی با شما خوشبختم
+ممنون.. همچنین
_لطفا بشینید سرپا نمونید
+(خنده) باشه
پ.ت: خب کجا بودیم؟
+درمورد قرار داد میخواستیم صحبت کنیم
پ.ت: درسته.. خب پسرم ....( قضیه رو میگه بهش)
_اوکی مسئله ای نیست.. خب بند قرار داد......
( پرش زمانی بعد تموم شدن حرف هاشون )
بلند شدم و گفتم
+از همکاری با شما خیلی خوشحال شدم
_همچنین
پ.ت: همچنین دخترم
+با اجازتون من برم .. خدانگهدار
_ب امید دیداری دوباره (لبخند)
+قراره خیلی منو ببینید ( خنده)
هر سه تامون خندیدیم و بعد از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت ماشین ... از نگهبان تشکر کردم و سوار ماشین شدم و گازشو گرفتم و از اونجا دور شدم.....
_____________________________
پایان پارت 2
شرط ها رو کم میزارم این بار
لایک:1۰
فالور:۱۰
کامنت:15
______________________________
من خودم دل تو دلم نیست که بقیش چی میشهههه
پس زود شرط هارو برسونید تا ادامه رو بزارممم
° ویو ات °
بعد 10 مین رسیدم... از ماشین پیاده شدم و به نگهبان گفتم بزار ماشین همینجا باشه برمیگردم
وارد شرکت که شدم دکور داخلش توجهمو جلب کرد، طرحش برام اشنا بود... یهو یادم افتاد که دکور اینجا رو خودم زدم😏 تو همین فکر بودم که دونفر اومدند سمتم
رومو به سمتشون برگردوندم و گفتند
منشی: خانم کیم؟
+بله خودمم
منشی: لطفا بفرمایید راهنماییتون کنم..رییس منتظرتون هستند
+اوکی
رسیدیم دم در اتاق و منشی در زد و رفت داخل به رییسشون اطلاع داد که من اومدم.. اومد بیرون و گفت
منشی: لطفا بفرمایید داخل
+ممنون
رفتم داخل و منشی درو بست
مردی مسن دیدم...تقریبا همسن بابام بود..رفتم جلو که از روی صندلی بلند شد و گفت
(علامت پدر تهیونگ ← پ.ت)
پ.ت: سلام از اشنایی با شما خوشبختم خانوم کیم...لطفا بنشینید
+سلام منم از اشنایی با شما خوشبختم اقای کیم.. تشکر..... نشستم
پ.ت: چیزی میل دارید؟
+خیر ممنون
پ.ت: باشه.. خب بفرمایید گوش میدم
+اومدم بهتون بگم مایل هستید با من همکاری کنید؟
خب از اونجایی ک میدونید من معمار هستم و به تولیدات شما نیاز دارم
پس چه بهتر که باهم همکاری کنیم
پ.ت: واقعا باعث افتخاره که باشما همکاری کنم
از نظر من مشکلی نداره اما اگر اشکالی نداره چند مین دیگه پسرم میاد و با ایشون درمورد جزییات قرارداد صحبت کنید
+بله حتما
که همون موقع در باز شد و مرد جذاب و خوش تیپی اومد داخل..
برای احترام از جام بلند شدم و دستم رو به سمتش دراز کردم... دستم رو گرفت و گفتم
( علامت تهیونگ _ )
+سلام فکر کنم شما پسر اقای کیم باشید
_بله خودمم....میتونم اسمتون رو بپرسم
+البته من ات هستم کیم ات
_اوه اسم زیبایی دارید.. من هم تهیونگ هستم.. از اشنایی با شما خوشبختم
+ممنون.. همچنین
_لطفا بشینید سرپا نمونید
+(خنده) باشه
پ.ت: خب کجا بودیم؟
+درمورد قرار داد میخواستیم صحبت کنیم
پ.ت: درسته.. خب پسرم ....( قضیه رو میگه بهش)
_اوکی مسئله ای نیست.. خب بند قرار داد......
( پرش زمانی بعد تموم شدن حرف هاشون )
بلند شدم و گفتم
+از همکاری با شما خیلی خوشحال شدم
_همچنین
پ.ت: همچنین دخترم
+با اجازتون من برم .. خدانگهدار
_ب امید دیداری دوباره (لبخند)
+قراره خیلی منو ببینید ( خنده)
هر سه تامون خندیدیم و بعد از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت ماشین ... از نگهبان تشکر کردم و سوار ماشین شدم و گازشو گرفتم و از اونجا دور شدم.....
_____________________________
پایان پارت 2
شرط ها رو کم میزارم این بار
لایک:1۰
فالور:۱۰
کامنت:15
______________________________
من خودم دل تو دلم نیست که بقیش چی میشهههه
پس زود شرط هارو برسونید تا ادامه رو بزارممم
۱۰.۸k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.