💦رمان زمستان💦 پارت 49
🖤
《رمان زمستون❄》
ارسلان: همینجوری داشتم به غرهاش گوش میدادم ک کلافه شدم و حولش دادم رو تخت و روش نیم خیز شدم...
دیانا: چی کار میکنی ارسلان؟
ارسلان: خب ادامه بده...
دیانا: کل بدنم گر گرفته بود داشتم از تو اتیش میگرفتم...
ارسلان: خب چرا ساکت شدی ادامه بده...
دیانا: ارس...
ارسلان: میدونی ک الان اسمت تو شناسنامه منه...
دیانا: با ترس لب زدم...خب
ارسلان: پس نباید ازم بترسی..
دیانا: ارسلان بلند شو
ارسلان: نخوام چی میشه؟
دیانا: میزنم لهت میکنم...
ارسلان: تو هر وقت از دست من نجات پیدا کردی بزن لهم کن...
دیانا: فک نکن ازت میترسما...عین سگ دروغ میگفتم خیلی ترسیده بودم
ارسلان: نمیترسی؟
دیانا: نه
ارسلان: تو چشاش نگاه کردم و اونم با قاطعیت بهم نگاه کرد ک لبامو گزاشتم رو لباش...
دیانا: خواستم مقاومت کنم ولی تا به خودم اومدم دیدم با هم یکی شدیم...
ارسلان: ازش فاصله گرفتم تا نفس بگیره و دوباره ادامه دادم...
دیانا: ازش با کلی کلنجار فاصله گرفتم...ارسلان بسه
ارسلان: از روش بلند شدم و کنارش دراز کشیدم و دستمو دور کمرش حلقه کردم...خوب بخوابی توله
دیانا: میدونستم اگه مخالفت کنم دوباره بحثمون میشه خودمو اروم تو بغلش جا دادم و چشام گرم شد...
《رمان زمستون❄》
ارسلان: همینجوری داشتم به غرهاش گوش میدادم ک کلافه شدم و حولش دادم رو تخت و روش نیم خیز شدم...
دیانا: چی کار میکنی ارسلان؟
ارسلان: خب ادامه بده...
دیانا: کل بدنم گر گرفته بود داشتم از تو اتیش میگرفتم...
ارسلان: خب چرا ساکت شدی ادامه بده...
دیانا: ارس...
ارسلان: میدونی ک الان اسمت تو شناسنامه منه...
دیانا: با ترس لب زدم...خب
ارسلان: پس نباید ازم بترسی..
دیانا: ارسلان بلند شو
ارسلان: نخوام چی میشه؟
دیانا: میزنم لهت میکنم...
ارسلان: تو هر وقت از دست من نجات پیدا کردی بزن لهم کن...
دیانا: فک نکن ازت میترسما...عین سگ دروغ میگفتم خیلی ترسیده بودم
ارسلان: نمیترسی؟
دیانا: نه
ارسلان: تو چشاش نگاه کردم و اونم با قاطعیت بهم نگاه کرد ک لبامو گزاشتم رو لباش...
دیانا: خواستم مقاومت کنم ولی تا به خودم اومدم دیدم با هم یکی شدیم...
ارسلان: ازش فاصله گرفتم تا نفس بگیره و دوباره ادامه دادم...
دیانا: ازش با کلی کلنجار فاصله گرفتم...ارسلان بسه
ارسلان: از روش بلند شدم و کنارش دراز کشیدم و دستمو دور کمرش حلقه کردم...خوب بخوابی توله
دیانا: میدونستم اگه مخالفت کنم دوباره بحثمون میشه خودمو اروم تو بغلش جا دادم و چشام گرم شد...
۴۳.۵k
۲۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.