ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 52)
"جونگ کوک سیگارشو تا ته کشید و یه قطره اشک از چشماش افتاد... سیگارشو انداخت زمین و به پاهاش له کرد و بلند شد و سوار ماشین شد و به سمت عمارت رفت.... بعد چند دقیقه ای که رسید سریع پیاده شد و رفت داخل ... با ا/تی مواجه شد که داشت سیب پوست میکند.... لبخندی زد و به سمتش رفت.... ات پشتش به کوک بود... وقتی دستاشو شست برگشت و کوک رو دید....تا اومد حرفی بزنه جونگ کوک سریع بغلش کرد و سرشو تو گردن ات فرو برد.... ات تعجب کرد و دستاش رو هوا مونده بود که گفت"
ات: جونگ کوک چیکار می...
جونگ کوک: هیشش... فقط چند دقیقه خواهش میکنم... "لحن نرم و آروم"
"بعد از 2 دقیقه جونگ کوک بالاخره از بغل ات اومد بیرون و بدون حرفی ازش دور شد و کتش در اورد و گذاشت رو مبل و دست به کمر برگشت طرف ات و با جدیت گفت"
جونگ کوک: امروز کجا بودی؟
ات: رفته بودم جایی کار داشتم...
جونگ کوک: خب کجا؟
ات: خب... رفته بودم پیش لیسا...
جونگ کوک: ات... به من دروغ نگو.... من از همه چی خبر دارم.... فقط میخوام ببینم با اینکه الان اینو بهت گفتم بازم بهم راستشو میگی یا نه... "جدی"
ات: منظورت چیه؟ از چی خبر داری؟
جونگ کوک: از همه چی... از اینکه امروز کجا بودی.... کجا رفتی.... چیکارا کردی و....
"ات یه ابروش رو داد بالا و گفت"
ات: تو جاسوسی منو میکنی؟؟
جونگ کوک: تو هرجور که دلت میخواد فکر کن...
ات: یعنی چی.... این کارا چیه جونگ کوک...
جونگ کوک: جواب منو بده.... زود باش....
"ات هوفی کشید و دستشو تو موهاش فرو برد و گفت"
ات: وقتی جاسوست برات خبر اورده که کجا بودم کجا رفتم چیکار کردم برای چی دوباره ازم میپرسی؟
جونگ کوک: چون میخوام ببینم زنم چقد باهام صادقه که همه چیو میگه بهم یا نه "اینارو گفت و آروم آروم به سمت ات قدم بر میداشت که ات عقب عقب رفت که خورد به دیوار و کوک دوتا دستاشو گذاشت دو طرف دیوار و محاصره اش کرد و سرشو برد تو 6 سانتی صورتش و با چشمای خماری نگاهش میکرد.... ات تعجب کرده بود ولی سعی میکرد جدی باشه"
ات: امروز رفته بودم بیمارستان... بعدشم رفتم رستوران با یه دوست قدیمی که به خاطرش الکی الکی رابطه امون خراب کردی....
جونگ کوک: بیمارستان واسه ی چی؟
ات: یه مشکلی داشتم و فکر میکردم مریضی ای چیزی هست ولی دکتر گفت عادیه...
جونگ کوک: چرا باهاش رفتی رستوران؟ چرا زودتر بهم نگفتی که باهاش در ارتباطی؟
(𝙿𝚊𝚛𝚝 52)
"جونگ کوک سیگارشو تا ته کشید و یه قطره اشک از چشماش افتاد... سیگارشو انداخت زمین و به پاهاش له کرد و بلند شد و سوار ماشین شد و به سمت عمارت رفت.... بعد چند دقیقه ای که رسید سریع پیاده شد و رفت داخل ... با ا/تی مواجه شد که داشت سیب پوست میکند.... لبخندی زد و به سمتش رفت.... ات پشتش به کوک بود... وقتی دستاشو شست برگشت و کوک رو دید....تا اومد حرفی بزنه جونگ کوک سریع بغلش کرد و سرشو تو گردن ات فرو برد.... ات تعجب کرد و دستاش رو هوا مونده بود که گفت"
ات: جونگ کوک چیکار می...
جونگ کوک: هیشش... فقط چند دقیقه خواهش میکنم... "لحن نرم و آروم"
"بعد از 2 دقیقه جونگ کوک بالاخره از بغل ات اومد بیرون و بدون حرفی ازش دور شد و کتش در اورد و گذاشت رو مبل و دست به کمر برگشت طرف ات و با جدیت گفت"
جونگ کوک: امروز کجا بودی؟
ات: رفته بودم جایی کار داشتم...
جونگ کوک: خب کجا؟
ات: خب... رفته بودم پیش لیسا...
جونگ کوک: ات... به من دروغ نگو.... من از همه چی خبر دارم.... فقط میخوام ببینم با اینکه الان اینو بهت گفتم بازم بهم راستشو میگی یا نه... "جدی"
ات: منظورت چیه؟ از چی خبر داری؟
جونگ کوک: از همه چی... از اینکه امروز کجا بودی.... کجا رفتی.... چیکارا کردی و....
"ات یه ابروش رو داد بالا و گفت"
ات: تو جاسوسی منو میکنی؟؟
جونگ کوک: تو هرجور که دلت میخواد فکر کن...
ات: یعنی چی.... این کارا چیه جونگ کوک...
جونگ کوک: جواب منو بده.... زود باش....
"ات هوفی کشید و دستشو تو موهاش فرو برد و گفت"
ات: وقتی جاسوست برات خبر اورده که کجا بودم کجا رفتم چیکار کردم برای چی دوباره ازم میپرسی؟
جونگ کوک: چون میخوام ببینم زنم چقد باهام صادقه که همه چیو میگه بهم یا نه "اینارو گفت و آروم آروم به سمت ات قدم بر میداشت که ات عقب عقب رفت که خورد به دیوار و کوک دوتا دستاشو گذاشت دو طرف دیوار و محاصره اش کرد و سرشو برد تو 6 سانتی صورتش و با چشمای خماری نگاهش میکرد.... ات تعجب کرده بود ولی سعی میکرد جدی باشه"
ات: امروز رفته بودم بیمارستان... بعدشم رفتم رستوران با یه دوست قدیمی که به خاطرش الکی الکی رابطه امون خراب کردی....
جونگ کوک: بیمارستان واسه ی چی؟
ات: یه مشکلی داشتم و فکر میکردم مریضی ای چیزی هست ولی دکتر گفت عادیه...
جونگ کوک: چرا باهاش رفتی رستوران؟ چرا زودتر بهم نگفتی که باهاش در ارتباطی؟
۶.۹k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.