the trust
part 1
اسلاید دو جییون
اسلاید سه هجین
اسلاید چهار لباس جییون
اسلاید پنج لباس هجین
جییون(23)
هجین(۱۷)
جییون: هجین هجین پاشو دختر پاشو دیگه
هجین: بلهههههه چی میخوای ابجی
جییون: پاشو دختر مگه تو نگفتی امروز با من میای شرکت
هجین: اره اره گفتم تو برو من حاضر میشم میام
پاشدم رختخوابم رو درست کردم رفتم یه دوش گرفتم حاضر شدم رفتم پایین
پدر/ه: چه عجب خوابالو
هجین: خب بابا جون من دیشب دیر خوابیدم
مادر/ه: دخترم تو که میدونستی امروز قراره بری شرکت پس چرا دیر خوابیدی
هجین: ببخشید مامان
جییون: هجین اگه صبحانه خوردی پا شو بریم
امروز قرار بود یه معامله جدی داشته باشیم خب من توی شرکت بابام مدیرم هجین هنوز درگیر درسه ولی من خیلی وقته تو شرکت کار میکنم رفتم به بادیگارد گفتم برو ماشینو بیار بادیگارد هم متشین رو اورد سوار ماشین شدم هجین هم کنارم نشست
هجین: خیلی خوشحالم برای امروز امید وارم روز خوبی باشه
*بعد از جلسه
هجین: فک نمیکردم اینقدر خسته کننده باشهههه
جییون: هوووف از دست تو چقدر غر میزنی
هجین: ابجی من گشنمه
جییون: الحق که بچه ای
هجین: خودت بچه ای
جییون: بی ادب من خواهرتم
هجین : بیخیال بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم من واقعا گشنمه تازشم جلوی شرکت یه رستوران هست بریم اونجا یه چیزی بخوریم
جییون: باشه بیا بریم خانم غر غرو
هجین: پاشدم بدو بدو رفتم از اتاق بیرون بیرون شرکت منتظر جییون موندم تا اونم بیاد همینطوری منتظر بودم تا اومد
جییون: خب بریم
هجین: اره دست جییون رو کشیدم رفتیم تو رستوران
*بعد از غذا
جییون: پاشو بریم شرکت کارای اخر رو هم بکنیم بریم خونه من خیلی خستم
هجین: منم همینطور بیا بریم رفتیم شرکت کارا رو تموم کردیم رفتیم خونه اونقدر خسته بودم لباسام رو عوض کردم خودمو پرت کردم رو تخت طولی نکشید که چشمام گرم شد و خوابم برد
جییون: رفتیم خونه هجین خیلی خسته شده بود سریع رفت تو اتاق و خوابید منم رفتم لباسام رو عوض کردم رفتم زنگ زدم به دوستم
یوری* دوست جییون: سلام چطوری خر من
جییون: سلام خوبم گاو من
یوری: چه خبر
جییون: هیچی زنگ زدم بپرسم چطوری
یوری: خوبم با کارا درگیرم تو چطور
جییون: منم همینطوری درگیر کارای شرکت و اینام خیلی خسته شدم
یوری: درکت میکنم
جییون: من خیلی دلم گرفته
یوری: چطور
جییون: تو که وضعیت زندگی منو میدونی به ظاهر عالی ولی ......
یوری: میدونم میدونم تو چی کشیدی اگه خیلی ناراحتی میخوای بیام پیشت
جییون: نه نه خوبم برو به کارات برس معذرت میخوام مزاحم شدم
یوری: نه مشکلی نیست
جییون: پس فعلا مییینمت
یوری: همچنین خدانگهدار
جییون: خدانگهدار
♡♡♡♡♡♡♡
اسلاید دو جییون
اسلاید سه هجین
اسلاید چهار لباس جییون
اسلاید پنج لباس هجین
جییون(23)
هجین(۱۷)
جییون: هجین هجین پاشو دختر پاشو دیگه
هجین: بلهههههه چی میخوای ابجی
جییون: پاشو دختر مگه تو نگفتی امروز با من میای شرکت
هجین: اره اره گفتم تو برو من حاضر میشم میام
پاشدم رختخوابم رو درست کردم رفتم یه دوش گرفتم حاضر شدم رفتم پایین
پدر/ه: چه عجب خوابالو
هجین: خب بابا جون من دیشب دیر خوابیدم
مادر/ه: دخترم تو که میدونستی امروز قراره بری شرکت پس چرا دیر خوابیدی
هجین: ببخشید مامان
جییون: هجین اگه صبحانه خوردی پا شو بریم
امروز قرار بود یه معامله جدی داشته باشیم خب من توی شرکت بابام مدیرم هجین هنوز درگیر درسه ولی من خیلی وقته تو شرکت کار میکنم رفتم به بادیگارد گفتم برو ماشینو بیار بادیگارد هم متشین رو اورد سوار ماشین شدم هجین هم کنارم نشست
هجین: خیلی خوشحالم برای امروز امید وارم روز خوبی باشه
*بعد از جلسه
هجین: فک نمیکردم اینقدر خسته کننده باشهههه
جییون: هوووف از دست تو چقدر غر میزنی
هجین: ابجی من گشنمه
جییون: الحق که بچه ای
هجین: خودت بچه ای
جییون: بی ادب من خواهرتم
هجین : بیخیال بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم من واقعا گشنمه تازشم جلوی شرکت یه رستوران هست بریم اونجا یه چیزی بخوریم
جییون: باشه بیا بریم خانم غر غرو
هجین: پاشدم بدو بدو رفتم از اتاق بیرون بیرون شرکت منتظر جییون موندم تا اونم بیاد همینطوری منتظر بودم تا اومد
جییون: خب بریم
هجین: اره دست جییون رو کشیدم رفتیم تو رستوران
*بعد از غذا
جییون: پاشو بریم شرکت کارای اخر رو هم بکنیم بریم خونه من خیلی خستم
هجین: منم همینطور بیا بریم رفتیم شرکت کارا رو تموم کردیم رفتیم خونه اونقدر خسته بودم لباسام رو عوض کردم خودمو پرت کردم رو تخت طولی نکشید که چشمام گرم شد و خوابم برد
جییون: رفتیم خونه هجین خیلی خسته شده بود سریع رفت تو اتاق و خوابید منم رفتم لباسام رو عوض کردم رفتم زنگ زدم به دوستم
یوری* دوست جییون: سلام چطوری خر من
جییون: سلام خوبم گاو من
یوری: چه خبر
جییون: هیچی زنگ زدم بپرسم چطوری
یوری: خوبم با کارا درگیرم تو چطور
جییون: منم همینطوری درگیر کارای شرکت و اینام خیلی خسته شدم
یوری: درکت میکنم
جییون: من خیلی دلم گرفته
یوری: چطور
جییون: تو که وضعیت زندگی منو میدونی به ظاهر عالی ولی ......
یوری: میدونم میدونم تو چی کشیدی اگه خیلی ناراحتی میخوای بیام پیشت
جییون: نه نه خوبم برو به کارات برس معذرت میخوام مزاحم شدم
یوری: نه مشکلی نیست
جییون: پس فعلا مییینمت
یوری: همچنین خدانگهدار
جییون: خدانگهدار
♡♡♡♡♡♡♡
۵.۵k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.