P62
رفتم و توی ماشین نشستم نمیدونستم چرا داریم میریم دکتر فقط ترجیح دادم ساکت بمونم تا متوجهش بشم دستم رو روی قلبم گذاشت چرا اینقدر تند میزنی بی صاحاب آروم بگیر دیگه یه نفس عمیق کشیدم که جونگ کوک ماشین رو روشن کرد و به سمت بیمارستان رفت فقط چند دقیقه طول کشید به بیمارستان برسیم چون به عمارت نزدیک بود برای همین خیلی سریع رسیدیم اونجا با رفتنمون توی بیمارستان یکم بعد یه پرستار جوون اومد پیشمون .
پرستار : چه کمکی میتونم بهتون بکنم
جونگ کوک : ما وقت داشتیم
پرستار : خیلی خب لطفا از این طرف
جونگ کوک دستم رو گرفت و پشت سر پرستار دنبالش رفت که رسیدیم به یه اتاق پرستار برگشت و رو به جونگ کوک : زیاد طول نمیکشه لطفا بیرون منتظر باشید
جونگ کوکم سرش رو به معنای تایید تکون داد و دست منو ول کرد نگاهم بهش بود که پرستار از بغل در گفت : عزیزم بیا تو
نمیدونستم چرا اینجاییم فقط دنبال پرستار رفتم تو اتاق .
(جونگ کوک ویو)
رفتم و روی یکی از صندلی های بیمارستان نشستم تو فکرش بودم آره این چند وقت خیلی تو فکرش بودم تو فکر اینکه درسته نمیتونم به دخترا اعتماد کنم اما این دختر پاک و مهربونه نمیتونم خودم رو گول بزنم که از همون اول به خاطر ساده بودنش انتخابش کردم بنظر میاد خیلی با جین و بقیه صمیمیه ناخوداگاه یه فکری تو یه ذهنم بهم گفت تو داری به اونا حسودی میکنی سرم رو تکون دادم تا این فکر احمقانه از ذهنم بپره چه دلیلی داره من به اونا حسودی کنم اونا دوستای منن و البته الان دوستای ا/ت هم هستن هرچقدرم باهم صمیمی باشن یه چیزی فقط برای من وجود داره اونم اینکه ا/ت زنه منه چند دقیقه ای گذشت ولی من هنوزم توی فکر بودم که خانم پرستار از اتاق اومد بیرون با دیدنش از جام پاشدم که اومد سمتم .
پرستار : تبریک میگم همسرتون باردارن
حرفش که تموم شد رفت منم رفتم سمت اتاقی که ا/ت توش بود و در رو باز کردم خیلی ساکت روی تخت نشسته بود و به زمین خیره شده بود انگار بدجور تو فکر بود رفتم و جلوی پاش روی زانوهام نشستم اصلا سرش رو بالا نیاورد و فقط به زمین نگاه میکرد زدم به پاش که نگاهش رو بهم داد .
جونگ کوک : ا/ت به چی فکر میکنی ؟
چند ثانیه ای بهم زل زد میتونستم نگرانی رو توی چشماش ببینم اما اینبار نتونستم ذهنش رو بخونم یکم که گذشت آروم گفت : پرستار گفت که م،.،،
پریدم وسط حرفش و گفتم : آره
ا/ت : اما من که نیستم
جونگ کوک : چی نیستی ؟
ا/ت : باردار
جونگ کوک : هستی ازمایشت اینو نشون میده
با این حرفم دوباره سرش رو انداخت پایین و به زمین نگاه کردم نخواستم بیشترین از این توی بیمارستان بمونیم برای همین دستش رو گرفتم و بلندش کردم تا وقتی که سوار ماشین بشیم هیچی نگفت ماشین رو روشن کردم و راه افتادم توی راه هیچ چیز توی ماشین به غیر از سکوت حس نمیشد بهش نگاه کردم خیلی آروم سرش رو به شیشه تکیه داده بود و تو فکر بود حالا من باید با این دختر کوچولو چیکار کنم مخصوصا الان که یه کوچولوی دیگه هم بهش اضافه شده باید بزارم بره یا نگهش دارم
(پایان فصل اول)
پرستار : چه کمکی میتونم بهتون بکنم
جونگ کوک : ما وقت داشتیم
پرستار : خیلی خب لطفا از این طرف
جونگ کوک دستم رو گرفت و پشت سر پرستار دنبالش رفت که رسیدیم به یه اتاق پرستار برگشت و رو به جونگ کوک : زیاد طول نمیکشه لطفا بیرون منتظر باشید
جونگ کوکم سرش رو به معنای تایید تکون داد و دست منو ول کرد نگاهم بهش بود که پرستار از بغل در گفت : عزیزم بیا تو
نمیدونستم چرا اینجاییم فقط دنبال پرستار رفتم تو اتاق .
(جونگ کوک ویو)
رفتم و روی یکی از صندلی های بیمارستان نشستم تو فکرش بودم آره این چند وقت خیلی تو فکرش بودم تو فکر اینکه درسته نمیتونم به دخترا اعتماد کنم اما این دختر پاک و مهربونه نمیتونم خودم رو گول بزنم که از همون اول به خاطر ساده بودنش انتخابش کردم بنظر میاد خیلی با جین و بقیه صمیمیه ناخوداگاه یه فکری تو یه ذهنم بهم گفت تو داری به اونا حسودی میکنی سرم رو تکون دادم تا این فکر احمقانه از ذهنم بپره چه دلیلی داره من به اونا حسودی کنم اونا دوستای منن و البته الان دوستای ا/ت هم هستن هرچقدرم باهم صمیمی باشن یه چیزی فقط برای من وجود داره اونم اینکه ا/ت زنه منه چند دقیقه ای گذشت ولی من هنوزم توی فکر بودم که خانم پرستار از اتاق اومد بیرون با دیدنش از جام پاشدم که اومد سمتم .
پرستار : تبریک میگم همسرتون باردارن
حرفش که تموم شد رفت منم رفتم سمت اتاقی که ا/ت توش بود و در رو باز کردم خیلی ساکت روی تخت نشسته بود و به زمین خیره شده بود انگار بدجور تو فکر بود رفتم و جلوی پاش روی زانوهام نشستم اصلا سرش رو بالا نیاورد و فقط به زمین نگاه میکرد زدم به پاش که نگاهش رو بهم داد .
جونگ کوک : ا/ت به چی فکر میکنی ؟
چند ثانیه ای بهم زل زد میتونستم نگرانی رو توی چشماش ببینم اما اینبار نتونستم ذهنش رو بخونم یکم که گذشت آروم گفت : پرستار گفت که م،.،،
پریدم وسط حرفش و گفتم : آره
ا/ت : اما من که نیستم
جونگ کوک : چی نیستی ؟
ا/ت : باردار
جونگ کوک : هستی ازمایشت اینو نشون میده
با این حرفم دوباره سرش رو انداخت پایین و به زمین نگاه کردم نخواستم بیشترین از این توی بیمارستان بمونیم برای همین دستش رو گرفتم و بلندش کردم تا وقتی که سوار ماشین بشیم هیچی نگفت ماشین رو روشن کردم و راه افتادم توی راه هیچ چیز توی ماشین به غیر از سکوت حس نمیشد بهش نگاه کردم خیلی آروم سرش رو به شیشه تکیه داده بود و تو فکر بود حالا من باید با این دختر کوچولو چیکار کنم مخصوصا الان که یه کوچولوی دیگه هم بهش اضافه شده باید بزارم بره یا نگهش دارم
(پایان فصل اول)
۳۳.۶k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.