one shot
تکپارتی درخواستی: وقتی به عنوان عضو نهم هیونجین دوست داره اما بات سرده P.2
ویو ا/ت:
یهو صدای بلند لینو رو به طور واضح از پشت میتونستیم بشنویم:
_ آهایی یه ساعته دارم صداتون میزنماا ناهار سرد شد
لتس گووووووو
و با اعضا رفتیم آشپزخونه ک یهو هیون دم گوش هان چیزی گف و بعد باهم رفتن سمت دستشویی.
چانی: کجاااا بازم؟!
هیون: میایم.
چانی: اوک
رفتیم آشپزخونه و دور میز ناهارخوری نشستیم. همون لحظه تگی با شلوارک سیاه و تیشرت سفید وارد آشپزخونه شد. همه از تگی تعریف میکردن و تگی عم با ژست میگرف ک یهو هان داد زد:
_اااااااا/تتتتتتت
هیون: ساکتتتتتت شووووو
هممون تعجب کردیم
من: بچه ها میرم پیششون.
و بعد حرفم پاشدم رفتم پیش هان و هیون.
هیون یه دستشو رو دهن هان گذاشته بود و با اون یکی یقه هانو گرفته بود و داشت اروم و غرغر مانند باش حرف میزد ک تا هیون منو دید هانو ول کرد
هان با شیطنت گف:
_ بهش بگووو بهش بگوو بهش بگوووووو
هیون: خیلی خببببب (کمی با داد)
هیون کمی لرزون سمتم اومد. کمی استرس داشت. اصن بم نگا نمیکرد و در حین ور رفتن با دستاش به اطرافش نگا میکرد.
هیون: خب راستش.... اوممم... چه جوری بگمم......
هان با غرور اومد سمتم و تقریبا بلند گف:
_ هیونجین عاشقتههههههه
با حرف هان شوکه شدم
چ..چیی؟!
هان: این اقای هوانگ هیونجین عاشقتههههههه
هیونجین با چشم غره بدی نگاش کرد ک هان از ترس به سمت دسشویی رفت و گف:
_ من برم دستشویی
هیونجین سرش پایین بود و گونه هاش قرمز شده بود.
_ خب دیه....
با حرفش خیلی ذوق زده شدی و محکم بقلش کردی.
خیلی خیلی دوست دارم هیونیییی
و هیونجین هم با حرفت بیشتر قرمز شد و لبخند کمرنگی زد
دستشو گرفتی و بردیش سمت آشپزخونه. وقتی رفتین اشپزخونه هانی با صدا بلند به اعلام کرد:
_ هیونجین و ا/ت همو خیلی دوس دارننننننن
هیونجین هم با گونه های قرمز و با اخم به هانی نگا کرد ولی کمی سرشو به پشت و دم گوش هان برد و گف: دارم براتتتتتتت
و لینو عم با دهن پر و با کمی بی اهمیتی گف:
_ عهههه مبارکه اما از همین الان بگم میخام هر چه زودتر عمو شممم
ا/ت و هیون: لینوووووو
_ خیلی خب باشه....
و ا/ت و هیون از اون روز به بعد بیشتر پیش هم بودن و خوش گذروندنننننننن
خیلی سعی کردم ک خوب بشه اگه بد شد دیه ببخشید چاگی
لایک و کامنت و فالو یادتون نرههه ❤
ویو ا/ت:
یهو صدای بلند لینو رو به طور واضح از پشت میتونستیم بشنویم:
_ آهایی یه ساعته دارم صداتون میزنماا ناهار سرد شد
لتس گووووووو
و با اعضا رفتیم آشپزخونه ک یهو هیون دم گوش هان چیزی گف و بعد باهم رفتن سمت دستشویی.
چانی: کجاااا بازم؟!
هیون: میایم.
چانی: اوک
رفتیم آشپزخونه و دور میز ناهارخوری نشستیم. همون لحظه تگی با شلوارک سیاه و تیشرت سفید وارد آشپزخونه شد. همه از تگی تعریف میکردن و تگی عم با ژست میگرف ک یهو هان داد زد:
_اااااااا/تتتتتتت
هیون: ساکتتتتتت شووووو
هممون تعجب کردیم
من: بچه ها میرم پیششون.
و بعد حرفم پاشدم رفتم پیش هان و هیون.
هیون یه دستشو رو دهن هان گذاشته بود و با اون یکی یقه هانو گرفته بود و داشت اروم و غرغر مانند باش حرف میزد ک تا هیون منو دید هانو ول کرد
هان با شیطنت گف:
_ بهش بگووو بهش بگوو بهش بگوووووو
هیون: خیلی خببببب (کمی با داد)
هیون کمی لرزون سمتم اومد. کمی استرس داشت. اصن بم نگا نمیکرد و در حین ور رفتن با دستاش به اطرافش نگا میکرد.
هیون: خب راستش.... اوممم... چه جوری بگمم......
هان با غرور اومد سمتم و تقریبا بلند گف:
_ هیونجین عاشقتههههههه
با حرف هان شوکه شدم
چ..چیی؟!
هان: این اقای هوانگ هیونجین عاشقتههههههه
هیونجین با چشم غره بدی نگاش کرد ک هان از ترس به سمت دسشویی رفت و گف:
_ من برم دستشویی
هیونجین سرش پایین بود و گونه هاش قرمز شده بود.
_ خب دیه....
با حرفش خیلی ذوق زده شدی و محکم بقلش کردی.
خیلی خیلی دوست دارم هیونیییی
و هیونجین هم با حرفت بیشتر قرمز شد و لبخند کمرنگی زد
دستشو گرفتی و بردیش سمت آشپزخونه. وقتی رفتین اشپزخونه هانی با صدا بلند به اعلام کرد:
_ هیونجین و ا/ت همو خیلی دوس دارننننننن
هیونجین هم با گونه های قرمز و با اخم به هانی نگا کرد ولی کمی سرشو به پشت و دم گوش هان برد و گف: دارم براتتتتتتت
و لینو عم با دهن پر و با کمی بی اهمیتی گف:
_ عهههه مبارکه اما از همین الان بگم میخام هر چه زودتر عمو شممم
ا/ت و هیون: لینوووووو
_ خیلی خب باشه....
و ا/ت و هیون از اون روز به بعد بیشتر پیش هم بودن و خوش گذروندنننننننن
خیلی سعی کردم ک خوب بشه اگه بد شد دیه ببخشید چاگی
لایک و کامنت و فالو یادتون نرههه ❤
۲.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.