فیک گذشته ی تلخ پارت ١
جنی : هانا اومد زود باشید
جسیکا : بریزید روش
از زبان هانا
وارد مدرسه شدم که سطل آرد روی سرم ریخت
بچه های مدرسه : 😂
جنی : قیافشو ببین 😂
جسیکا اومد سمتم
جسیکا : اوم هنوز یک چیزی کمه
جنی : من میدونم و به بقیه بچه ها علامت داد
با علامت جنی همه تخم مرغ به سمتم پرت کردند
جسیکا : 😂 عالیه حالا کامل شد
هانا : با گریه و داد چرا این کارا رو باهام میکنید مگه من چه گناهی کردم ؟
جسیکا : گناه تو اینه که یک بازنده ای ( تو بازنده ای کیم هانا ( این جمله رو کلمه کلمه گفت )
همه رفتند سمت کلاس و فقط من موندم
هانا : 😭
رفتم لباسام رو عوض کردم و رفتم سر کلاس
استاد : هانا چرا دیر اومدی ؟ برای چی لباس ورزشی پوشیدی ؟
هانا : ببخشید استاد من … ( نمیدونستم باید چه بهونه ای بیارم اگر راستشو می گفتم بچه ها باز اذیتم می کردند )
جسیکا : استاد اون چی می تونه بگه حتما باز خواب مونده و فکر کرده امروز ورزش داریم 😂
بچه های کلاس : 😂
استاد : ساکت ایندفعه آخری هست که چشم پوشی می کنم هانا فهمیدی ؟
هانا : بله ممنونم
استاد : باشه حالا برو بشین سرجات
هانا : میز کناریم جیمین بود اون مثل بقیه بچه ها اذیتم نمی کرد ولی خب کمکم هم نمی کرد اون خیلی سرد بود و همینطور خیلی جذاب همه ی دخترای مدرسه عاشقش بودن از جمله من ولی من هیچوقت جرات اینو نداشتم تا بهش بگم اصلا حواسم به حرف های استاد نبود و محو جیمین شده بودم که ناگهان صدای زنگ تفریح منو از تصوراتم بیرون کرد دیگه نمی تونستم این راز رو نگه دارم باید بهش می گفتم شاید ردم کنه ولی حداقل میدونم که شانسم رو امتحان کردم پس رفتم سمت جیمین
هانا : آه پارک جیمین
هندزفری رو از گوشش درآورد و به سمت من برگشت
جیمین : بله
هانا : آه خوب می خواستم درمورد چیزی باهات صحبت کنم
جیمین درمورد چی ؟
هانا : آه خب زنگ بعد بیا پشت مدرسه بهت میگم
جیمین : باشه
هم استرس داشتم هم هیجان بالاخره این زنگ هم تموم شد به جیمین نگاه کردم و به سمت پشت مدرسه رفتم اونم داشت دنبالم میاومد
جیمین : خب چی می خواستی بگی
هانا : با لکنت خب راستش نمی دونم چجوری بگم من من دوست دارم
جیمین یکهو شروع کرد به خندیدن و جسیکا از پشت دیوار درحالی که داشت با گوشیش فیلم می گرفت اومد بیرون
جیمین : بهت که گفتم این دختره عاشقم شده
جسیکا : وای خدای من عقلتو از دست دادی ؟! چطور آدم بی ارزشی مثل تو میتونه عاشقش جیمین بشه ؟!
واقعا باورم نمیشد همش نقشه بوده !
یکهو صدای بچه ها اومد
جنی : اوه اون دیوونه رو نگاه عاشقش شده
برگشتم دیدم همه ی بچه ها هستند
جسیکا : بریزید روش
با حرف جسیکا بچه ها رنگ های که توی سطل های دستشون بود رو ریختن روم و بعد کاغذ های رنگی روم ریختند
هانا : با گریه و داد چرا این کار ها رو می کنید مگه عاشق شدن جرمه ؟ من حق ندارم عاشق بشم ؟
جسیکا اومد سمتم
جسیکا : اینو همیشه یادت باشه تو یک بازنده ای و آره بازنده ها حق ندارن عاشق بشن تو چطور به خودت اجازه دادی عاشق جیمین بشی میدونی باباش کیه ؟ تو خودتو با اون مقایسه می کنی
جیمین : اه حالم داره از این دختره بهم میخوره
همه رفتند و باز من موندم و خودم با گریه از مدرسه خارج شدم دم مدرسه بودم برگشتم به مدرسه نگاه کردم
هانا : باشه من عوض میشم منتظر اون روز بمونید روزی که من دیگه اون هانای بازنده نیستم و اینو به همتون نشون میدم
و هانا از اون مدرسه دور شد و هیچوقت به اون مدرسه برنگشت
اگر از این فیک استقبال بشه ادامش رو میزارم
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
جسیکا : بریزید روش
از زبان هانا
وارد مدرسه شدم که سطل آرد روی سرم ریخت
بچه های مدرسه : 😂
جنی : قیافشو ببین 😂
جسیکا اومد سمتم
جسیکا : اوم هنوز یک چیزی کمه
جنی : من میدونم و به بقیه بچه ها علامت داد
با علامت جنی همه تخم مرغ به سمتم پرت کردند
جسیکا : 😂 عالیه حالا کامل شد
هانا : با گریه و داد چرا این کارا رو باهام میکنید مگه من چه گناهی کردم ؟
جسیکا : گناه تو اینه که یک بازنده ای ( تو بازنده ای کیم هانا ( این جمله رو کلمه کلمه گفت )
همه رفتند سمت کلاس و فقط من موندم
هانا : 😭
رفتم لباسام رو عوض کردم و رفتم سر کلاس
استاد : هانا چرا دیر اومدی ؟ برای چی لباس ورزشی پوشیدی ؟
هانا : ببخشید استاد من … ( نمیدونستم باید چه بهونه ای بیارم اگر راستشو می گفتم بچه ها باز اذیتم می کردند )
جسیکا : استاد اون چی می تونه بگه حتما باز خواب مونده و فکر کرده امروز ورزش داریم 😂
بچه های کلاس : 😂
استاد : ساکت ایندفعه آخری هست که چشم پوشی می کنم هانا فهمیدی ؟
هانا : بله ممنونم
استاد : باشه حالا برو بشین سرجات
هانا : میز کناریم جیمین بود اون مثل بقیه بچه ها اذیتم نمی کرد ولی خب کمکم هم نمی کرد اون خیلی سرد بود و همینطور خیلی جذاب همه ی دخترای مدرسه عاشقش بودن از جمله من ولی من هیچوقت جرات اینو نداشتم تا بهش بگم اصلا حواسم به حرف های استاد نبود و محو جیمین شده بودم که ناگهان صدای زنگ تفریح منو از تصوراتم بیرون کرد دیگه نمی تونستم این راز رو نگه دارم باید بهش می گفتم شاید ردم کنه ولی حداقل میدونم که شانسم رو امتحان کردم پس رفتم سمت جیمین
هانا : آه پارک جیمین
هندزفری رو از گوشش درآورد و به سمت من برگشت
جیمین : بله
هانا : آه خوب می خواستم درمورد چیزی باهات صحبت کنم
جیمین درمورد چی ؟
هانا : آه خب زنگ بعد بیا پشت مدرسه بهت میگم
جیمین : باشه
هم استرس داشتم هم هیجان بالاخره این زنگ هم تموم شد به جیمین نگاه کردم و به سمت پشت مدرسه رفتم اونم داشت دنبالم میاومد
جیمین : خب چی می خواستی بگی
هانا : با لکنت خب راستش نمی دونم چجوری بگم من من دوست دارم
جیمین یکهو شروع کرد به خندیدن و جسیکا از پشت دیوار درحالی که داشت با گوشیش فیلم می گرفت اومد بیرون
جیمین : بهت که گفتم این دختره عاشقم شده
جسیکا : وای خدای من عقلتو از دست دادی ؟! چطور آدم بی ارزشی مثل تو میتونه عاشقش جیمین بشه ؟!
واقعا باورم نمیشد همش نقشه بوده !
یکهو صدای بچه ها اومد
جنی : اوه اون دیوونه رو نگاه عاشقش شده
برگشتم دیدم همه ی بچه ها هستند
جسیکا : بریزید روش
با حرف جسیکا بچه ها رنگ های که توی سطل های دستشون بود رو ریختن روم و بعد کاغذ های رنگی روم ریختند
هانا : با گریه و داد چرا این کار ها رو می کنید مگه عاشق شدن جرمه ؟ من حق ندارم عاشق بشم ؟
جسیکا اومد سمتم
جسیکا : اینو همیشه یادت باشه تو یک بازنده ای و آره بازنده ها حق ندارن عاشق بشن تو چطور به خودت اجازه دادی عاشق جیمین بشی میدونی باباش کیه ؟ تو خودتو با اون مقایسه می کنی
جیمین : اه حالم داره از این دختره بهم میخوره
همه رفتند و باز من موندم و خودم با گریه از مدرسه خارج شدم دم مدرسه بودم برگشتم به مدرسه نگاه کردم
هانا : باشه من عوض میشم منتظر اون روز بمونید روزی که من دیگه اون هانای بازنده نیستم و اینو به همتون نشون میدم
و هانا از اون مدرسه دور شد و هیچوقت به اون مدرسه برنگشت
اگر از این فیک استقبال بشه ادامش رو میزارم
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۸۹.۶k
۲۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.