فیک تهیونگ ( اعذاب عشق)پارت۳
شب
از زبان ا/ت
دمه در وایستاده بودم نمیدونستم پام رو بزارم داخل این جهنم یا نه ؟
اگه پام رو میزاشتم داخل دیگه راه برگشتی نبود باید تا آخرش میرفتم با تمام خاطرات و خطراتش...
نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل موهام رو دادم پشت گوشم و خوب اطراف رو نگاه کردم خود به خود لبخندی که خودمم نمیخواستم روی لبام اومد...توی هر جای این عمارت خاطرهای جا خشک کرده که هر کدوم دلم رو به درد میاره...با صدای آقای کیم به خودم اومدم برگشتم سمتش و تزییم کردم که گفت : خوش اومدی ا/ت
گفتم : ممنون
خدمتکار رو صدا کرد و روبه من گفت : اتاقت همون اتاق قبلیت هست چیزی نیاز داشتی نانا ( خدمتکارشون) هست
اتاق قبلیم همونی که کناره اتاق تهیونگ بود..قراره باهاش دیوار به دیوار باشم مثل اون موقع؟
آقای کیم رفت به خدمتکار گفتم چیزی نیاز ندارم میتونه بره
خودمم از این پله های طولانی رفتم بالا خدا میدونه قلبم چه وضعیتی داشت چطور داشتم مهارش میکردم .
رسیدم به اتاق به در بسته اتاق کناری که برای تهیونگ خیره شدم که درش باز شد تهیونگ اومد بیرون با دیدن من خشکش زد فوراً خودمو زدم به اون راه دستگیره رو کشیدم و دره اتاقم رو باز کردم که صدای تهیونگ اومد که گفت : برای چی برگشتی بعده ۴ سال یادت اومده اینجایی هم وجود داره چی تو سرت میگذره
خنده عصبی کردم و برگشتم سمتش و گفتم : نه بابا مثل اینکه اون کسی که بی هوا گذاشت رفت تو بودی نه من
از زبان ا/ت
دمه در وایستاده بودم نمیدونستم پام رو بزارم داخل این جهنم یا نه ؟
اگه پام رو میزاشتم داخل دیگه راه برگشتی نبود باید تا آخرش میرفتم با تمام خاطرات و خطراتش...
نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل موهام رو دادم پشت گوشم و خوب اطراف رو نگاه کردم خود به خود لبخندی که خودمم نمیخواستم روی لبام اومد...توی هر جای این عمارت خاطرهای جا خشک کرده که هر کدوم دلم رو به درد میاره...با صدای آقای کیم به خودم اومدم برگشتم سمتش و تزییم کردم که گفت : خوش اومدی ا/ت
گفتم : ممنون
خدمتکار رو صدا کرد و روبه من گفت : اتاقت همون اتاق قبلیت هست چیزی نیاز داشتی نانا ( خدمتکارشون) هست
اتاق قبلیم همونی که کناره اتاق تهیونگ بود..قراره باهاش دیوار به دیوار باشم مثل اون موقع؟
آقای کیم رفت به خدمتکار گفتم چیزی نیاز ندارم میتونه بره
خودمم از این پله های طولانی رفتم بالا خدا میدونه قلبم چه وضعیتی داشت چطور داشتم مهارش میکردم .
رسیدم به اتاق به در بسته اتاق کناری که برای تهیونگ خیره شدم که درش باز شد تهیونگ اومد بیرون با دیدن من خشکش زد فوراً خودمو زدم به اون راه دستگیره رو کشیدم و دره اتاقم رو باز کردم که صدای تهیونگ اومد که گفت : برای چی برگشتی بعده ۴ سال یادت اومده اینجایی هم وجود داره چی تو سرت میگذره
خنده عصبی کردم و برگشتم سمتش و گفتم : نه بابا مثل اینکه اون کسی که بی هوا گذاشت رفت تو بودی نه من
۱۲۷.۱k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.