Part 1/2
وقتی دیشب به خونه آقای هوانگ رفته بودن از خستگی خوابش برده بود و صبح زود با عجله داشت راه مدرسه رو میرفت که صدای داد شنید!
چی داشت میدید؟از چشماش آتیش زد بیرون اونا داشتن دقیقا چه غلطی میکردن؟
هیونجین با صدای دیپ پسری از پشت سرشون دست از کارش کشید.
اون پسر بود یا دختر؟سمتش رفت و نگاهی به پلاک اسمش که روی یونی فرمش بود انداخت.
[لی فلیکس یونگ بوک]
_اگه نمیخوای توئم مزه اشو بچشی گورتو گم کن دختر کوچولو.
صداش به خاطر زدن اون احمق گرفته شده بود و نفس نفس میزد خاست از کنار اون جوجه اخمالو رد شه که باز جلوش رو گرفت:
_فکر کردی میتونی یکیو بزنی و راحت در بری؟در ضمن اگه کور نبودی میدیدی که من یه پسرم!
+کور؟اوه اینجارو نگاه یه جوجه میخواد بهم درس زندگی بده.
با این حرف هیونجین، سونگ وون و مینگی زدن زیر خنده و خودش با تنه ی محکمی به اون جوجه به راهش ادامه داد .
هنوزم از عصبانیتش کم نشده بود و حوصله ی این یکی رو نداشت.
با ورود مدیر به کلاس سر و صدای بچه ها خوابید و نگاه همه به شخصی افتاد که به دنبال مدیر اومده بود.
_بچه ها دانش آموز انتقالی جدیدمون هستن و باید بگم تو المپیاد کشوری رتبه یک رو آورده.
و دستشو پشت فلیکس گذاشت و به سمت جلو هدایتش کرد:زود باش خودتو به بچه ها معرفی کن .
نگاهی کلی به کلاس انداخت و با تکون مدیر که به جلو هُلش میداد به خودش اومد:اوه عام من لی فلیکسم و امیدوارم سال خوبی رو باهم بگذرونیم ، خم شد و ادای احترام کرد.
_ای جان چه بچه ی مودبی خب حالا برو روی صندلی خالی بشین .
تنها صندلی خالی کلاس ، ردیف آخر پیش هیونجین بود چون هیچ کس جرئتش رو نداشت پیشش بشینه.
نگاه فلیکس دور کلاس چرخید و روی صندلی خالی افتاد پس به سمتش حرکت کرد و در آخر که میخواست کوله اش رو روش بزاره پسری که تا اون موقع سرش رو روی میز گذاشته بود و خواب بود سرشو بلند کرد و با پوزخند رو به فلیکس ِ بهت زده گفت:خوش اومدی جوجه!
آب دهنشو نامحسوس قورت داد الان وقت جا زدن نبود پس با خونسردی ساختگی روی صندلی نشست و به جلوش نگاه کرد.
سونگ وون که تاحالا ندیده بود کسی همچین جرئتی داشته باشه و جواب هیونجین رو نده با پوزخند سرشو بین دو نفر جلوییش که فلیکس و هیون بودن برد و رو به فلیکس گفت:
_کش بدم موهاتو ببندی خوشگله؟
چی داشت میدید؟از چشماش آتیش زد بیرون اونا داشتن دقیقا چه غلطی میکردن؟
هیونجین با صدای دیپ پسری از پشت سرشون دست از کارش کشید.
اون پسر بود یا دختر؟سمتش رفت و نگاهی به پلاک اسمش که روی یونی فرمش بود انداخت.
[لی فلیکس یونگ بوک]
_اگه نمیخوای توئم مزه اشو بچشی گورتو گم کن دختر کوچولو.
صداش به خاطر زدن اون احمق گرفته شده بود و نفس نفس میزد خاست از کنار اون جوجه اخمالو رد شه که باز جلوش رو گرفت:
_فکر کردی میتونی یکیو بزنی و راحت در بری؟در ضمن اگه کور نبودی میدیدی که من یه پسرم!
+کور؟اوه اینجارو نگاه یه جوجه میخواد بهم درس زندگی بده.
با این حرف هیونجین، سونگ وون و مینگی زدن زیر خنده و خودش با تنه ی محکمی به اون جوجه به راهش ادامه داد .
هنوزم از عصبانیتش کم نشده بود و حوصله ی این یکی رو نداشت.
با ورود مدیر به کلاس سر و صدای بچه ها خوابید و نگاه همه به شخصی افتاد که به دنبال مدیر اومده بود.
_بچه ها دانش آموز انتقالی جدیدمون هستن و باید بگم تو المپیاد کشوری رتبه یک رو آورده.
و دستشو پشت فلیکس گذاشت و به سمت جلو هدایتش کرد:زود باش خودتو به بچه ها معرفی کن .
نگاهی کلی به کلاس انداخت و با تکون مدیر که به جلو هُلش میداد به خودش اومد:اوه عام من لی فلیکسم و امیدوارم سال خوبی رو باهم بگذرونیم ، خم شد و ادای احترام کرد.
_ای جان چه بچه ی مودبی خب حالا برو روی صندلی خالی بشین .
تنها صندلی خالی کلاس ، ردیف آخر پیش هیونجین بود چون هیچ کس جرئتش رو نداشت پیشش بشینه.
نگاه فلیکس دور کلاس چرخید و روی صندلی خالی افتاد پس به سمتش حرکت کرد و در آخر که میخواست کوله اش رو روش بزاره پسری که تا اون موقع سرش رو روی میز گذاشته بود و خواب بود سرشو بلند کرد و با پوزخند رو به فلیکس ِ بهت زده گفت:خوش اومدی جوجه!
آب دهنشو نامحسوس قورت داد الان وقت جا زدن نبود پس با خونسردی ساختگی روی صندلی نشست و به جلوش نگاه کرد.
سونگ وون که تاحالا ندیده بود کسی همچین جرئتی داشته باشه و جواب هیونجین رو نده با پوزخند سرشو بین دو نفر جلوییش که فلیکس و هیون بودن برد و رو به فلیکس گفت:
_کش بدم موهاتو ببندی خوشگله؟
۱.۲k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.