آقا و خانم لیلاند استانفورد
*هیچکس را دستِ کم نگیرید؛ هیچکس را!*
*نشر:* گاهنامه مدیر
■خانمي با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت و شلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رئيس دانشگاه هاروارد شدند. منشي فوراً متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالاً شايسته حضور در کمبريج هم نيستند.
□مرد به آرامي گفت: «مايل هستيم رئيس راببينيم». منشي با بي حوصلگي گفت: «ايشان تمام روز گرفتارند». خانم جواب داد: «ما منتظر خواهيم شد».
●منشي ساعت ها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان بروند. امّا اين طور نشد. منشي به تنگ آمد و سرانجام تصميم گرفت مزاحم رئيس شود، هرچند که اين کار نامطبوعي بود که همواره از آن اکراه داشت. وي به رئيس گفت: «شايد اگر چند دقيقه اي آنان را ببينيد، بروند.»
○رئيس با اوقات تلخي آهي کشيد و سرتکان داد. معلوم بود شخصي با اهميّت او، وقت بودن با آنها را نداشت. به علاوه از اينکه لباسي کتان و راه راه و کت و شلواري خانه دوز دفترش را به هم بريزد،خوشش نمي آمد. رئيس با قيافه اي عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوي آن دو رفت.
■خانم به او گفت: «ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي اينجا راضي بود. اما حدود يک سال پيش در حادثه اي کشته شد. شوهرم و من دوست داريم بنايي به يادبود او در دانشگاه بنا کنيم». رئيس تحت تاثير قرار نگرفته بود .... او يکه خورده بود. با غيظ گفت: «خانم محترم! ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي ميرد، بنايي برپا کنيم. اگر اين کار را بکنيم، اينجا مثل قبرستان مي شود».
●خانم به سرعت توضيح داد: «آه، نه. نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم». رئيس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه دوز آن دو را برانداز کرد و گفت: «يک ساختمان! مي دانيد هزينه ي يک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان هاي موجود در هاروارد هفت و نيم ميليون دلار است.»
●خانم يک لحظه سکوت کرد. رئيس خشنود بود. شايد حالا مي توانست از شرّشان خلاص شود.
https://chat.whatsapp.com/GyaY13bOcwZC6jIdDrwWjR
○زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم؟». شوهرش سر تکان داد. قيافه رئيس دستخوش سر درگمي و حيرت بود. آقا و خانم "ليلاند استفورد" بلند شدند و راهي پالوآلتو در ايالت کاليفرنيا شدند، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که نام آنها را برخود دارد: دانشگاه استنفورد؛ يادبود پسري که هاروارد به او اهميت نداد....
___________________________
*بازنشر پیام = گسترش دانایی*
___________________________
💠 *اینستاگرام/ تلگرام/ روبیکا/ایتا*
@gahname_modir
👨💻 *سایت*
http://gahnamemodir.ir/
_____________________________
🟨🟩🟦🟪⬛⬜🟫🟥🟧
*نشر:* گاهنامه مدیر
■خانمي با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت و شلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رئيس دانشگاه هاروارد شدند. منشي فوراً متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالاً شايسته حضور در کمبريج هم نيستند.
□مرد به آرامي گفت: «مايل هستيم رئيس راببينيم». منشي با بي حوصلگي گفت: «ايشان تمام روز گرفتارند». خانم جواب داد: «ما منتظر خواهيم شد».
●منشي ساعت ها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان بروند. امّا اين طور نشد. منشي به تنگ آمد و سرانجام تصميم گرفت مزاحم رئيس شود، هرچند که اين کار نامطبوعي بود که همواره از آن اکراه داشت. وي به رئيس گفت: «شايد اگر چند دقيقه اي آنان را ببينيد، بروند.»
○رئيس با اوقات تلخي آهي کشيد و سرتکان داد. معلوم بود شخصي با اهميّت او، وقت بودن با آنها را نداشت. به علاوه از اينکه لباسي کتان و راه راه و کت و شلواري خانه دوز دفترش را به هم بريزد،خوشش نمي آمد. رئيس با قيافه اي عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوي آن دو رفت.
■خانم به او گفت: «ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي اينجا راضي بود. اما حدود يک سال پيش در حادثه اي کشته شد. شوهرم و من دوست داريم بنايي به يادبود او در دانشگاه بنا کنيم». رئيس تحت تاثير قرار نگرفته بود .... او يکه خورده بود. با غيظ گفت: «خانم محترم! ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي ميرد، بنايي برپا کنيم. اگر اين کار را بکنيم، اينجا مثل قبرستان مي شود».
●خانم به سرعت توضيح داد: «آه، نه. نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم». رئيس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه دوز آن دو را برانداز کرد و گفت: «يک ساختمان! مي دانيد هزينه ي يک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان هاي موجود در هاروارد هفت و نيم ميليون دلار است.»
●خانم يک لحظه سکوت کرد. رئيس خشنود بود. شايد حالا مي توانست از شرّشان خلاص شود.
https://chat.whatsapp.com/GyaY13bOcwZC6jIdDrwWjR
○زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم؟». شوهرش سر تکان داد. قيافه رئيس دستخوش سر درگمي و حيرت بود. آقا و خانم "ليلاند استفورد" بلند شدند و راهي پالوآلتو در ايالت کاليفرنيا شدند، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که نام آنها را برخود دارد: دانشگاه استنفورد؛ يادبود پسري که هاروارد به او اهميت نداد....
___________________________
*بازنشر پیام = گسترش دانایی*
___________________________
💠 *اینستاگرام/ تلگرام/ روبیکا/ایتا*
@gahname_modir
👨💻 *سایت*
http://gahnamemodir.ir/
_____________________________
🟨🟩🟦🟪⬛⬜🟫🟥🟧
۴.۴k
۰۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.