معشوق ای از بچه گی
معشوق ای از بچه گی
۴.
می خواست حرفشو ادامه بده که یه لگد خورد تو دهن مایلا
ایمی : دیگه اون بچه ی کلاس اولی نیستم که هر حرفی دلت خواست بهم بزنی
مایلا می خواست چیزی بگه که یهو یه ستل آب یخ ریخت روش
برادر ایمی : هی تنها کسی که میتونه خواهرمو عضیت کنه منم فهمیدی .بایه حالت ترسناک .
مایلا خیلی حرسش در اومده بود اما میدونست حرفی بزنه با برادر ایمی طرفه
پس با عصبانیت خیلی زیاد که از چهرش میبارید رفت و سره جاش نشست
معلم : خب بچه ها همه بشینن جاهای خودشون .... خب بچه ها من معلم امسال شما هستم و ..... ( خودتون میدونید دیگه معلما چی چی میگن )
خب بچه ها اول یه مرور کوچیک از سال قبل میکنیم و بعد دیگه درس نمیدم چون روز اول مدرسس
دیگه حوصلت سر رفته بود شروع کردی به نقاشی کشیدن اما چون نمیدونستی
چی بکشی گفتی
ایمی : .با صدای کم. هی مایکی .... مایکی
مایکی : هوف چیه
ایمی : میای قیافتو بکشم
مایکی : عجیب نیست عاشقم بشی
ایمی : ایی نخاستم
معلم : خب بچه ها زنگ خورد
همه رفتن سالن غذا خوری توهم مثل همیشه غذاتو ور داشتی و رفتی سمت یکی از میز های خالی که هیچ کس نیست مایکی وقتی دید تنهایی گفت : هوی دراکن ایمی رو یادته ؟
دراکن: همون دختره که دستش خیلی سنگین بودو همیشه پیشه شینیچیرو بود
مایکی : آره همون نگاه کن اون جا . اشاره کردن به ایمی . نشسته بهش بگم بیاد پیشمون
دراکن : به من چه خب بگو بیاد
اما : هی بچه ها به چی نگاه میکن.....
پریدن بقل ایمی
اما : ایمیییییییی
ایمی
ایشاالا یه قرن دیگه پارت بعدی رو مینی ویسم 🗿🗿🗿
۴.
می خواست حرفشو ادامه بده که یه لگد خورد تو دهن مایلا
ایمی : دیگه اون بچه ی کلاس اولی نیستم که هر حرفی دلت خواست بهم بزنی
مایلا می خواست چیزی بگه که یهو یه ستل آب یخ ریخت روش
برادر ایمی : هی تنها کسی که میتونه خواهرمو عضیت کنه منم فهمیدی .بایه حالت ترسناک .
مایلا خیلی حرسش در اومده بود اما میدونست حرفی بزنه با برادر ایمی طرفه
پس با عصبانیت خیلی زیاد که از چهرش میبارید رفت و سره جاش نشست
معلم : خب بچه ها همه بشینن جاهای خودشون .... خب بچه ها من معلم امسال شما هستم و ..... ( خودتون میدونید دیگه معلما چی چی میگن )
خب بچه ها اول یه مرور کوچیک از سال قبل میکنیم و بعد دیگه درس نمیدم چون روز اول مدرسس
دیگه حوصلت سر رفته بود شروع کردی به نقاشی کشیدن اما چون نمیدونستی
چی بکشی گفتی
ایمی : .با صدای کم. هی مایکی .... مایکی
مایکی : هوف چیه
ایمی : میای قیافتو بکشم
مایکی : عجیب نیست عاشقم بشی
ایمی : ایی نخاستم
معلم : خب بچه ها زنگ خورد
همه رفتن سالن غذا خوری توهم مثل همیشه غذاتو ور داشتی و رفتی سمت یکی از میز های خالی که هیچ کس نیست مایکی وقتی دید تنهایی گفت : هوی دراکن ایمی رو یادته ؟
دراکن: همون دختره که دستش خیلی سنگین بودو همیشه پیشه شینیچیرو بود
مایکی : آره همون نگاه کن اون جا . اشاره کردن به ایمی . نشسته بهش بگم بیاد پیشمون
دراکن : به من چه خب بگو بیاد
اما : هی بچه ها به چی نگاه میکن.....
پریدن بقل ایمی
اما : ایمیییییییی
ایمی
ایشاالا یه قرن دیگه پارت بعدی رو مینی ویسم 🗿🗿🗿
۴.۱k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.