one month (یک ماه)
P⁴
TAKEPARTY
YOUNGI
مضطرب بود. آماده جلوی آینه قرار گرفت و برای آخرین بار به انعکاس دختر جوان و زیبایی که از اینه بهش لبخند میزد نگاهی انداخت و از اتاق خارج شد. یونگی با استایل شیکش جلوی در منتظر دختر بود. با شنیدن صدای کفش های پاشنه دار ات سرش و بلند کرد و دختر و در حال حرکت برانداز کرد. سرتاپاش میدرخشید و توی لباس سفید ساتن نگین دوزی شده که بغل پاش چاک بلندی داشت مثل فرشته ها بود. روبه روی عموش ایستاد تا نظرش و درمورد لباس و سر و وضعش بپرسه
+ چطور شدم
زبونش بند اومده بود
_ سفید واقعا بهت می یاد
لبخندی زد و آرنجش و برای برادر زاده اش بلند کرد
_ اجازه هست دوشیزه
با لبخند دستش و دور آرنجش حلقه کرد و از خونه خارج شدن و یونگی مثل بادیگارد های جنتلمن در و براش باز کرد و سوار ماشین شدن و تخت گاز رفتن.
بعد رد کردن ترافیک شلوغ سئول به بار مد نظر یونگی رسیدن و پیاده شدن. صدای موزیک نه تنها قلب و پرده گوش آدم هارو میلرزوند بلکه ستون های ساختمان رو هم به لرزه در می آورد. جایی که یونگی برده بود یکی از شلوغ ترین و گرون ترین بار های سئول بود. جلوی کانتر رفتن و روی صندلی های چرخ دار نشستن و سفارشاتشون و گفتن.
مرد به طور حرفه ای و با نمایش دیدنی ای که به راه انداخته بود مشروب های هردو رو همزمان و با کار با دو دست آماده کرد. ات تحت تاثیر نمایش مرد بیش از حد معمول الکل سفارش میداد تا فقط بتونه با شگفتی به حرکات فرد مذکور نگاه کنه و همه سفارشات و با کمال میل مینوشید.
_ ظرفیت اینهمه رو داری که مینوشی
+ اره پس چی من یه مشروب خور قهارم
بعد از چندتای دیگه ات سر سنگینش روی میز سقوط کرد. یونگی با نگرانی سریع دستش و زیر سرش برد و بلندش کرد
_ ات تو خوبی
دختر با شیطونی از صندلی خودش بلند شد و روی پاهای یونگی نشست و دست هاش و دور گردنش قفل کرد
+ خیلی گرمه
یونگی خجالت زده و متعجب از رفتار ات شده بود.
+ با.شه
از صندلی بلند شد و گره دست های ات و پشت گردنش شل کرد و آروم به سمت دستشویی برد.
_ خیله خب.. برو داخل و یه آبی به سر و صورتت بزن و اگه حالت بهم خورد صدام کن
دختر معترض از دیواری که بهش تکیه داده بود جدا شد و به یونگی چسبید
+ یونگی یا عمو! با کدوم راحت تری عموجان من خودم ترجیح میدم..
دستش و به سمت آل.تش برد و از روی شلوار چنگی بهش زد و مالید.
+ یونگی صدات کنم...
چهره یونگی درهم پیچید. ات بزرگ شدن آل.ت یونگی رو زیر دستش حس میکرد. اون هم تحرکی شده بود
+ حالا که این داره بزرگ میشه بازم میخوای بپیچونیم... عموجان!
TAKEPARTY
YOUNGI
مضطرب بود. آماده جلوی آینه قرار گرفت و برای آخرین بار به انعکاس دختر جوان و زیبایی که از اینه بهش لبخند میزد نگاهی انداخت و از اتاق خارج شد. یونگی با استایل شیکش جلوی در منتظر دختر بود. با شنیدن صدای کفش های پاشنه دار ات سرش و بلند کرد و دختر و در حال حرکت برانداز کرد. سرتاپاش میدرخشید و توی لباس سفید ساتن نگین دوزی شده که بغل پاش چاک بلندی داشت مثل فرشته ها بود. روبه روی عموش ایستاد تا نظرش و درمورد لباس و سر و وضعش بپرسه
+ چطور شدم
زبونش بند اومده بود
_ سفید واقعا بهت می یاد
لبخندی زد و آرنجش و برای برادر زاده اش بلند کرد
_ اجازه هست دوشیزه
با لبخند دستش و دور آرنجش حلقه کرد و از خونه خارج شدن و یونگی مثل بادیگارد های جنتلمن در و براش باز کرد و سوار ماشین شدن و تخت گاز رفتن.
بعد رد کردن ترافیک شلوغ سئول به بار مد نظر یونگی رسیدن و پیاده شدن. صدای موزیک نه تنها قلب و پرده گوش آدم هارو میلرزوند بلکه ستون های ساختمان رو هم به لرزه در می آورد. جایی که یونگی برده بود یکی از شلوغ ترین و گرون ترین بار های سئول بود. جلوی کانتر رفتن و روی صندلی های چرخ دار نشستن و سفارشاتشون و گفتن.
مرد به طور حرفه ای و با نمایش دیدنی ای که به راه انداخته بود مشروب های هردو رو همزمان و با کار با دو دست آماده کرد. ات تحت تاثیر نمایش مرد بیش از حد معمول الکل سفارش میداد تا فقط بتونه با شگفتی به حرکات فرد مذکور نگاه کنه و همه سفارشات و با کمال میل مینوشید.
_ ظرفیت اینهمه رو داری که مینوشی
+ اره پس چی من یه مشروب خور قهارم
بعد از چندتای دیگه ات سر سنگینش روی میز سقوط کرد. یونگی با نگرانی سریع دستش و زیر سرش برد و بلندش کرد
_ ات تو خوبی
دختر با شیطونی از صندلی خودش بلند شد و روی پاهای یونگی نشست و دست هاش و دور گردنش قفل کرد
+ خیلی گرمه
یونگی خجالت زده و متعجب از رفتار ات شده بود.
+ با.شه
از صندلی بلند شد و گره دست های ات و پشت گردنش شل کرد و آروم به سمت دستشویی برد.
_ خیله خب.. برو داخل و یه آبی به سر و صورتت بزن و اگه حالت بهم خورد صدام کن
دختر معترض از دیواری که بهش تکیه داده بود جدا شد و به یونگی چسبید
+ یونگی یا عمو! با کدوم راحت تری عموجان من خودم ترجیح میدم..
دستش و به سمت آل.تش برد و از روی شلوار چنگی بهش زد و مالید.
+ یونگی صدات کنم...
چهره یونگی درهم پیچید. ات بزرگ شدن آل.ت یونگی رو زیر دستش حس میکرد. اون هم تحرکی شده بود
+ حالا که این داره بزرگ میشه بازم میخوای بپیچونیم... عموجان!
۷.۳k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.