رمان غریبه ترین آشنا 💕🔗
part:7
محراب: همه خوبیم ولی دیانا حالش بده قبل از اینکه زنگ زدی حالش بد شد
ارسلان: چی چراا چیشده
محراب: فک کنم فشار امتحاناته
چند ماه بعد:
دیانا: الان چند ماهه که گذشته و ارسلان نیومده و خبری ازش نیس باید فراموشش کنم دیگه
محراب: بچه ها شنیدین می گن یه همکلاسی جدید اومده؟
رضا: جدی ؟ ترم چندمه؟
ستایش: عااا اره منم شنیدم میگن خیلی جذاب و خوش تیپه
استاد:
خب بچه ها حرف هاتونو بزارین برای بعدا الان می ریم سراغ درس
دیانا: استاد داشت حرف نی زد یهویی صدای در اومد:
امیر: سلام استاد من تازه ب اینجا اومدم امیدوارم سال تحصیلی خوبی داشته باشیم کنار همدیگه دوستای عزیزم
دیانا: چند روزی گذشت که قرار شد گروهی تحقیق کنیم
استاد: بچه ها ب گروه ۸ نفر تقسیم شید
استاد: خانوم رحیمی با آقای.......
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
محراب: همه خوبیم ولی دیانا حالش بده قبل از اینکه زنگ زدی حالش بد شد
ارسلان: چی چراا چیشده
محراب: فک کنم فشار امتحاناته
چند ماه بعد:
دیانا: الان چند ماهه که گذشته و ارسلان نیومده و خبری ازش نیس باید فراموشش کنم دیگه
محراب: بچه ها شنیدین می گن یه همکلاسی جدید اومده؟
رضا: جدی ؟ ترم چندمه؟
ستایش: عااا اره منم شنیدم میگن خیلی جذاب و خوش تیپه
استاد:
خب بچه ها حرف هاتونو بزارین برای بعدا الان می ریم سراغ درس
دیانا: استاد داشت حرف نی زد یهویی صدای در اومد:
امیر: سلام استاد من تازه ب اینجا اومدم امیدوارم سال تحصیلی خوبی داشته باشیم کنار همدیگه دوستای عزیزم
دیانا: چند روزی گذشت که قرار شد گروهی تحقیق کنیم
استاد: بچه ها ب گروه ۸ نفر تقسیم شید
استاد: خانوم رحیمی با آقای.......
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
۷.۴k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.