سناریو من و زندگی پارت 8
دخترا:
شبیه دوتا جسد روی مبل ولو شده بودن و از بی حوصلگی ناله میکردن
آیومی: آیکو!!! حوصلم سر رفت! ایده ای نداری!!؟ حالا همیشه توی اون مغزت یه چیزی بودا!!
آیکو: نه به جان جدم! هــــــــــــــعی!!!!
هی پشت سر هم آه میکشیدند تا اینکه...
آیکو: ویژژژژژ! یه ایده به ذهنم رسید!!!!
آیومی: چی؟!
آیکو: بیا خونه رو تزئین کنیم به سلیقه ی من و بعد کلی خوراکی موردعلاقه ی من بخریم و بعد انیمه ی مورد علاقه ی من رو ببینیم!
آیومی: فقط تو؟!
آیکو: آره!
آیومی: پس من اینجا هویجم!؟
آیکو: آره هستی!
آیومی: عوضــــ...من پس چیکار کنم!!؟ برو بمیـــ...
آیکو: ایششش!!!
و این دعوا ادامه دارد...
پسرا:
آسامی و آکیهیکو خیلی راحت روی مبل نشستن
آسامی: اوی! آکی! بیا بریم اتاق فرار!
آکیهیکو: واقعا!؟
آسامی: چه عجب از پوکری در اومدی! آره! واقعا!
آکیهیکو: باشه بریم!
آسامی: نمیترسی که!؟
آسامی: نه!
آنها به تونل وحشت رسیدند. وارد شدند. اولش چیز ترسناکی نبود ولی بعد...
آسامی: داداشششش!!!!!! یه مرده با اره برقی دنبالمه!!!!!
آکیهیکو: یا ابوالفضل!!!!!!!
آسامی: تو مگه نگفتی نمیترسی!!!!!!
آکیهیکو: الان وقت این حرفاست!! الان میاد از اونجا نصفمون میکنه!!!!!!
آسامی: اااااااااا!
آکیهیکو: ااااااااا(و خوردن روی زمین)
آسامی: آکی!!!
آکیهیکو: برو! بدون من برو!
آسامی: نـــــــــــــــــــــــه!!!!
و این جریان ادامه دارد...
کیوت قشنگم اگه میخوای پارت بعدی رو
بخونی پس لایک و کامنت رو فراموش نکن♡♡
شبیه دوتا جسد روی مبل ولو شده بودن و از بی حوصلگی ناله میکردن
آیومی: آیکو!!! حوصلم سر رفت! ایده ای نداری!!؟ حالا همیشه توی اون مغزت یه چیزی بودا!!
آیکو: نه به جان جدم! هــــــــــــــعی!!!!
هی پشت سر هم آه میکشیدند تا اینکه...
آیکو: ویژژژژژ! یه ایده به ذهنم رسید!!!!
آیومی: چی؟!
آیکو: بیا خونه رو تزئین کنیم به سلیقه ی من و بعد کلی خوراکی موردعلاقه ی من بخریم و بعد انیمه ی مورد علاقه ی من رو ببینیم!
آیومی: فقط تو؟!
آیکو: آره!
آیومی: پس من اینجا هویجم!؟
آیکو: آره هستی!
آیومی: عوضــــ...من پس چیکار کنم!!؟ برو بمیـــ...
آیکو: ایششش!!!
و این دعوا ادامه دارد...
پسرا:
آسامی و آکیهیکو خیلی راحت روی مبل نشستن
آسامی: اوی! آکی! بیا بریم اتاق فرار!
آکیهیکو: واقعا!؟
آسامی: چه عجب از پوکری در اومدی! آره! واقعا!
آکیهیکو: باشه بریم!
آسامی: نمیترسی که!؟
آسامی: نه!
آنها به تونل وحشت رسیدند. وارد شدند. اولش چیز ترسناکی نبود ولی بعد...
آسامی: داداشششش!!!!!! یه مرده با اره برقی دنبالمه!!!!!
آکیهیکو: یا ابوالفضل!!!!!!!
آسامی: تو مگه نگفتی نمیترسی!!!!!!
آکیهیکو: الان وقت این حرفاست!! الان میاد از اونجا نصفمون میکنه!!!!!!
آسامی: اااااااااا!
آکیهیکو: ااااااااا(و خوردن روی زمین)
آسامی: آکی!!!
آکیهیکو: برو! بدون من برو!
آسامی: نـــــــــــــــــــــــه!!!!
و این جریان ادامه دارد...
کیوت قشنگم اگه میخوای پارت بعدی رو
بخونی پس لایک و کامنت رو فراموش نکن♡♡
۱.۸k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.