فیک قمارِ عشق پارت پنجم
دیگه تلاشی برای دست و پا زدن نکردم .
اون دوتا مرد من رو با خودشون بردن و گذاشتنم توی ماشین و بردنم.
تو ماشین که بودم با خودم گفتم
که ادم دیگه چقدر میتونه بدبخت باشه .
بعد از چند دقیقه ماشین جلوی یه خونه ی ویلایی تقریبا ۷۰۰ متری وایساد.
بعد در باز شدن و ماشین رفت داخل حیاط عمارت.
خونه ی بزرگی بود
معلوم بود مال آدم پولداریه. حتما من رو به یه پیر مرد فروخته .
یکی از مرد ها در ماشین رو باز کرد و پیاده شد
بازوی من رو گرفت و من هم پیاده شدم .
اون یکی مرد هم کیفم رو درآوردم و گرفتش توی دستش .
راه افتادیم و وارد خونه ی بزرگی شدیم
خونه ی خیلی شیکی بود .
سمت یه اتاق رفتیم یکی از مرد ها در زد و داخل رفت و گفت:
=رییس دختر آقای لی رو آوردیم.
مردی که بازوم رو گرفته بود من رو داخل برد
من سرم پایین بود و اشک میریختم به حال خودم.
مرد بازوم رو کشید و بردم تو اتاق
من سرم پایین بود .
نمیخواستم کسی که زندگیم رو سیاه کرده بیبینم.
_امممم .... خانم کوچولو .. نمیخوای چهرت رو نشون بدی بیبینمت
صداش برام آشنا بود.. اما هرچی فکر کردم یادم نمیومد که کیه .
سرم رو آروم بلند کردم که دیدم اون همون پسریه که امروز بهش خوردم....!
پسره که من رو دید یکم اخم کرد و گفت:
_ وایسا بیبینم ... تو چهرت چقدر اشناس ... تو... تو .. همون دانش اموزه بودی که امروز خوردی بهم ؟ اره خودتی
با چشمای اشکی نگاهش میکردم .
یعنی من برده ی همکلاسیه خودم شدم.
از زبان راوی
جونگ کوک به رونا نزدیک شد و چونش رو گرفت و گفت :
_ خوبه خوشگلی ... به درد میخوری
+دستت رو بکش
_ اووو .... وحشی ام که هستی چی از این بهتر .
هیچی نگفتم. سکوت برای من همیشه حرف اول رو میزنـه.
_خانم رو ببرین به اتاقش.
اون دوتا مرد من رو کشوندن و بردنم تو اتاق .
یه اتاق تقریبا بزرگ بود که یه تخت وسطش بود.
مرد کیفم رو بهم داد و رفت بیرون و در رو بست .
بعدش یه صدایی امد که فهمیدم در رو قفل کرده.
کولم رو انداختم کنار تخت و خودم هم رفتم نشستم روی تخت و به تاج تخت تکیه دادم.
#جذاب #بینظیر #قشنگ #زیبا #خاص #BEAUTIFUL_NICE #هنری #شیک
اون دوتا مرد من رو با خودشون بردن و گذاشتنم توی ماشین و بردنم.
تو ماشین که بودم با خودم گفتم
که ادم دیگه چقدر میتونه بدبخت باشه .
بعد از چند دقیقه ماشین جلوی یه خونه ی ویلایی تقریبا ۷۰۰ متری وایساد.
بعد در باز شدن و ماشین رفت داخل حیاط عمارت.
خونه ی بزرگی بود
معلوم بود مال آدم پولداریه. حتما من رو به یه پیر مرد فروخته .
یکی از مرد ها در ماشین رو باز کرد و پیاده شد
بازوی من رو گرفت و من هم پیاده شدم .
اون یکی مرد هم کیفم رو درآوردم و گرفتش توی دستش .
راه افتادیم و وارد خونه ی بزرگی شدیم
خونه ی خیلی شیکی بود .
سمت یه اتاق رفتیم یکی از مرد ها در زد و داخل رفت و گفت:
=رییس دختر آقای لی رو آوردیم.
مردی که بازوم رو گرفته بود من رو داخل برد
من سرم پایین بود و اشک میریختم به حال خودم.
مرد بازوم رو کشید و بردم تو اتاق
من سرم پایین بود .
نمیخواستم کسی که زندگیم رو سیاه کرده بیبینم.
_امممم .... خانم کوچولو .. نمیخوای چهرت رو نشون بدی بیبینمت
صداش برام آشنا بود.. اما هرچی فکر کردم یادم نمیومد که کیه .
سرم رو آروم بلند کردم که دیدم اون همون پسریه که امروز بهش خوردم....!
پسره که من رو دید یکم اخم کرد و گفت:
_ وایسا بیبینم ... تو چهرت چقدر اشناس ... تو... تو .. همون دانش اموزه بودی که امروز خوردی بهم ؟ اره خودتی
با چشمای اشکی نگاهش میکردم .
یعنی من برده ی همکلاسیه خودم شدم.
از زبان راوی
جونگ کوک به رونا نزدیک شد و چونش رو گرفت و گفت :
_ خوبه خوشگلی ... به درد میخوری
+دستت رو بکش
_ اووو .... وحشی ام که هستی چی از این بهتر .
هیچی نگفتم. سکوت برای من همیشه حرف اول رو میزنـه.
_خانم رو ببرین به اتاقش.
اون دوتا مرد من رو کشوندن و بردنم تو اتاق .
یه اتاق تقریبا بزرگ بود که یه تخت وسطش بود.
مرد کیفم رو بهم داد و رفت بیرون و در رو بست .
بعدش یه صدایی امد که فهمیدم در رو قفل کرده.
کولم رو انداختم کنار تخت و خودم هم رفتم نشستم روی تخت و به تاج تخت تکیه دادم.
#جذاب #بینظیر #قشنگ #زیبا #خاص #BEAUTIFUL_NICE #هنری #شیک
۲۲.۸k
۱۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.