رمان زندگی با بی تی اس💕
#زندگی_با_بی_تی_اس
#part4
"ویو سون هی"
اماده شدم و با ات از اتاق اومدیم بیرون
"کنسرت"
تهیونگ داشت میخوند ....منم فکر کردم که ات دیگه یادش رفته که...
ات:هوی سون هی بوسش کن دیگه
سون هی:چییی؟؟؟ات....ببین بیا بیشتر باهم حرف بزنیم خوب؟الان جلوی این همه ارمی نمیشه تو
ات:دیگه به من چه...بدو...بدو زودددد
سون هی:خیله خب!
رفتم جلو تر و کنار تهیونگ وایستادم و لپش بوس میکردم
ارمی:اووووووووو
(تهیونگ سون هی رو بوس کرد)
"سون هی داره تو افق محو میشه😂"
ات:عرررر باورم نمیشه...
سون هی:ساکت شو کثافت اشغال
ات:چته؟
سون هی:چته؟یعنی چیییی....خاک تو سرت با این جرعت گفتن اخه....اهههههههههه
"خونه"
تهیونگ:چطوری سون هی؟
سون هی:(لبخند ملیح)خوبم
رفتم و از توی خیچال نارنگی ورداشتم که بخورم
شوگا:هوییییی...
(اومد زد توی سر سون هی نارنگی هم خودش خورد)
سون هی:پوستش چی؟
شوگا:میزارم توی کلکسیونم"نمیدونم درست نوشتم یا نه😅"
سون هی:هعیییی توف توی این زندگی
شوگا:چرا مگه چیشده؟
سون هی:هیچی ...ولش
ات:بیا بریم توی اتاق سون هی
سون هی:اکیه اومدم
.....
ات:خب....یسسسس به تو افتاد....جرعت یا حقیقت؟
سون هی:جرعت
ات:چرا هی میگی جرعت اخههه؟
سون هی:دوست دارم اصن به توچه
ات:اکی....باید برای شب شام درست کنی
سون هی:چییییی؟یعنی چی؟؟؟؟
ات:همین که گفتم....میخواستی انقدر نگی جرعت...حالا هم بدو...ببین اعضا برای شام چی میخوان
سون هی:اتتتتت....فقط نوبت به من برسه یک چیزی بگم پارهههه بشی
ات:افرین...حالا بدو...بدو که داره دیر میشه
#part4
"ویو سون هی"
اماده شدم و با ات از اتاق اومدیم بیرون
"کنسرت"
تهیونگ داشت میخوند ....منم فکر کردم که ات دیگه یادش رفته که...
ات:هوی سون هی بوسش کن دیگه
سون هی:چییی؟؟؟ات....ببین بیا بیشتر باهم حرف بزنیم خوب؟الان جلوی این همه ارمی نمیشه تو
ات:دیگه به من چه...بدو...بدو زودددد
سون هی:خیله خب!
رفتم جلو تر و کنار تهیونگ وایستادم و لپش بوس میکردم
ارمی:اووووووووو
(تهیونگ سون هی رو بوس کرد)
"سون هی داره تو افق محو میشه😂"
ات:عرررر باورم نمیشه...
سون هی:ساکت شو کثافت اشغال
ات:چته؟
سون هی:چته؟یعنی چیییی....خاک تو سرت با این جرعت گفتن اخه....اهههههههههه
"خونه"
تهیونگ:چطوری سون هی؟
سون هی:(لبخند ملیح)خوبم
رفتم و از توی خیچال نارنگی ورداشتم که بخورم
شوگا:هوییییی...
(اومد زد توی سر سون هی نارنگی هم خودش خورد)
سون هی:پوستش چی؟
شوگا:میزارم توی کلکسیونم"نمیدونم درست نوشتم یا نه😅"
سون هی:هعیییی توف توی این زندگی
شوگا:چرا مگه چیشده؟
سون هی:هیچی ...ولش
ات:بیا بریم توی اتاق سون هی
سون هی:اکیه اومدم
.....
ات:خب....یسسسس به تو افتاد....جرعت یا حقیقت؟
سون هی:جرعت
ات:چرا هی میگی جرعت اخههه؟
سون هی:دوست دارم اصن به توچه
ات:اکی....باید برای شب شام درست کنی
سون هی:چییییی؟یعنی چی؟؟؟؟
ات:همین که گفتم....میخواستی انقدر نگی جرعت...حالا هم بدو...ببین اعضا برای شام چی میخوان
سون هی:اتتتتت....فقط نوبت به من برسه یک چیزی بگم پارهههه بشی
ات:افرین...حالا بدو...بدو که داره دیر میشه
۸.۷k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.